من دوشنبه ۹۶/۹/۶ رفتم بیمارستان ساعت یک ظهر بردنم برای اینکه آمادم کنن برای اتاق عمل اولش از بس رگ دستمو پیدا نمیکردن خیلی اذیت شدم برای سرم زدن بعد با گریه رفتم توی اتاق عکل چون بی حسی بود از بس دکترا و پرستارا باهام حرف زدن یادم رفت گریه ام بعد صدا گریه دخترمو شنیدم یه لبخندیم زدمچون بی حس بودم داشتن بخیه میزدن زیاد سرحال نبودم تا اینکه بردنم ریکاوری زیاد روز زایمانمو دوست ندارم اما چون الان دخترمو دارم دیگه یادش نمیوفتم که سخت بود