دقیقا سه هفته پیش بیست شهریور من سزارین شدم. دیگه یکماه آخر مطمئن بودم سزارینی هستم چون بچه نچرخیده بود و سرش بالا بود درست زیر قفسه سینه م، اما دکتر معتقد بود ممکنه تا روزهای آخر بچرخه، برای همین از هفته سی و هفت هفته ای دوبار چکاپ و ان اس تی داشتم. روزهای شیرین، پردرد و پرهیجانی بود که از خدا میخوام قسمت همه منتظرها بشه. از روز هجدهم که عید غدیر هم بود من وارد هفته سی و نه شدم و نوبت چکاپ داشتم اما دکتر نیومد بیمارستان، روز بعدش باز رفتم بیمارستان چون واقعا از فشار سر بچه به قلبم نفس تنگی داشتم و زودتر میخواستم تکلیفم روشن بشه اما باز هم دکتر نیومد. مادرم روز نوزدهم اومد تا کنارم باشه، روز بیستم صبح ساعت شش و نیم با همسرم رفتم بیمارستان و یکراست رفتم اتاق زایمان که دیدم دکتر اونحاست و داره میره، منو که دید برگشت و گفت بخوابم تا معاینه بشم، بعدهم گفت همین امروز باید سزارین بشی.