میخوام اتفاقات 2سال اخیر رو بگم
شما بگید جای من بودید چه فکری به ذهنتون میرسید
نگید طلاق بگیر و یا ببخش و اینا راه حل نمی خوام فقط بگید با این داستان ها ذهنتون به کجا میره
اگه غلط املایی دارم ببخشید اصلا چشام درست نمیبینه پف کرده از بس گریه کردم
نزدیک 12ساله ازدواج کردم تا 2سال پیش هیچ بحث خیانت تو خونمون نبود
تقریبا 2سال پیش همون شبی که با خانواده دوست شوهرم رفت و امد و شروع کردم ی عکس از صفحه چت تو عکس های پاک شده شوهرم دیدم
که نوشته بود من خودم مانتو رو از تنت در اوردم و اون گفته بود من رو جا کفشی گذاشتم
دوباره اون زن گفته بود که ظرف غذا رو چه کردی و مکالمات این شکلی
نصف شب شوهرمو بیدار کردم و گفت که زن دوستش از شهر دیگه میاد که دستمال های شوهرشو رو جا کفشی میبینه و بحث بالا میگیره دوست شوهرمم با گوشی شوهر من چت فیک میسازن و نشون خانومش میدن که بله شوهر من خونشون بوده
ادامه رو میگم که طولانی نشه