من به تازگی و یهویی ماشين خريدم قرار نبود بخرم اصلا ولی يهويي شرایطش پیش اومد و یه ماشين شکار و به قيمت پیدا کردم و معاملش کردم بعد همسرم گفت بزار زنگ بزنم ابجيم بريم ابميوه بخوريم گفتم باشه و رفتیم دنبالشون از قبل البته چیزی درباره ماشین نگفت که سورپرایز بشن وقتی مارو ديدن ذوق كردن ولي خواهرزنم انگار شوكه شد از قیافش معلوم بود اصلا چشماش میچرخید دهنش باز مونده بود بعد رفتيم ابميوه خورديم بماند که اونجا گرفت بچشو سر یک چیز مسخره کتک زد باز برگشتني سر يه موضوع كوچيك با باجناقم حرفش شد يهويي سرش داد كشيد كه ما اگه عقب موندیم توی زندگی مقصر تو بودي!!! من خيلي ناراحت شدم از لحاظ مالي با هم برابريم ولي خب من روی این خواهرزن جور دیگه حساب میکردم دلم نمیخواست اين حسشو ببينم اصلا خوشحالي ماشين يادم رفت چطور یک آدم میتونه اینقدر حسود باشه