منتظر_عروسیمم

عضویت : 1402/07/03
زن
درج نشده است
بابام تو بغلم جون داد وقتی سرشو تو دستم گرفتم یه خره کشید و تمام ادما دورم جمع شده بودن من جیغ میکشیدم ولی هیچکس کمک ما نکرد بابایی من خیلی جوون بود بردیم بیمارستان تو راه التماس میکردم که برگرده برنگشت دکترا گفتن ایست قلبی کرده 🖤🖤 اونم تو سن چهل سالگی شب عید رفت و من تنها شدم😭🖤