بچه ها محرم ماه بود من با یه لباس سرتا پا مشکی
مامانم و عمه بزرگم و بقیه دخترا ک همسن و شال بودیم تقریبا رفتیم بیرون شاه حسین گویان ((همون دسته که هرسال تو خیابونا برگزار میشه))
من اپلین بارم بود میرفتم دسته
چون بابام نمیبردمون میگف پُره پسره بیرون
مامانمم تنهایی نمیبرد
اونسال به خواست خدا بود انکار من اسمشو میزارم حکمت
حکمت خدا بود عمه ام اومد اصراررررررر فراااااووووون که پاشین بریم دسته
یه پسری بود داشت طبل میزد
من از کنارش رد شدم پام پیچ خورد اتفاقی از پشت خوردم بهش
پسره برگشت ببینه چیشده منو دید
و اینجوری بود ک پسره طبل رو ول کرد اومد دنبال ما
من محلش نزاشتم ساعت ۲شب بود ک عمه گف بسه بیاین بریم خونه رفتیم‌خونه دیدم پسره از پشت سرمون داره میاد
ادرس محله و خونمونو یاد گرف
سه ماه روز و شب یعنی هرسالی از روز ک از پنجره نگا میکردم میدیدم پسره وایساده دم خونمون
صبح میرفتم مدرسه ساعت ۷صبح میدیدم وایساده دم محله
خلاصه کنم دس بردار نبود
اخرش شمارشو گرفتم
و این شد شروع زندگی
شروع حیات
شروع عشق
بگه ها پسر با ادبی بود
بهم گف تورو اقا امام حسین بهم داده
بچه ها اگ هیتین لایک کنین بدونم میخونین😢
مهم ترین قسمتش اینجاس الان میتایپم
دارم میخونم و از شدت خواب چشام بسته میشه ولی به عشق عکس موندم😅
۱۴سالم بود ک باهاش اشنا شدم
۱۵سالم بود باهاش ازدواج کردم
و همه جوره خودشو ثابت کرد
همه جوره پای همه چی وایساد
و من اعتمادبنفس الانمو مدیون این مردم ک برام سنگ تموم گذاشت
من از بچگی چون کلا مامانم طلا دوس داشت برام میخرید
از شانسم ازدواجم کردم همسرم منو طلا بارون کرد
یعنی نگم ک کل فامیلا چشمشون چارتا شد
تو هر مناسبت ب بهترین نحو میومدن جلو و ارزش میدادن
تو یه سال ۴بار بخاطر من گوسفند قربونی کرد
و خلاصه این شد ک ایا محمد همسر دخترعموم هنوز ک هنوز بود سرباز بود بدون یه ریال پول و بدون هیچ خرید و طلا
و اینجا بود ک اختلاف بینشون شروع شد
از حسودی ک نگم چیکار باهام کرد فقط همینجاشو بگم ک به شوهر پیام داده بود و پیشنهاد رابطه جنسی داده بود به شوهرم
اس پارت جدید گذاشتی لایک کن لطفا
خدارو خوش نمیاد مارو خواب به خواب کردی انقدر کند تایپ میکنیا 😂
دهنم جر خورد از بس خمیازه کشیدم
عکس نمیذاری بخوابم😕
