تو بیست سالگی ام
هزار کتاب، نخونده دارم
هزار حرف، ندونسته نمی دونم
هزار مهارت، نکرده دارم
هیچی نمی دونمممم هیچی
هیچی حرف جدیدی ندارم
امروز رفتم کتاب فروشی
هزار کتاب دیدم که من حتی اسمش نشنیدم
دلم میخواست یکی محکم بزنم تو سر خودم
عطش وحشناک برای دونستن و یاد گرفتن دارم
از طرفی تا الان هیچ غلطی نکردم
همه عمرم تا الان به این رفت که برای معلم تعریف جلگه رو درست و دقیق شبیه کتاب بگم
آخه درس مدرسه رو دوازده سیزده میتونستم بگیرم و کافی بود
و چرا وقتی که گذاشتم برای اینکه از 13 به بیست برسم نذاشتم برای اینکه کتا ب بخونم رسم زندگی یاد بگیرم
خدایا چرا یکی منو راهنمایی نکرد