خونه خودمون ک طبقه بالای پدرشوهرم مستاجر برج ۷ درمیاد ماهم ب اصرار شوهرم زود عروسی کردیم الان واقعا برام سخته زندگی باهاشون خسته شدم دیشب بهش میگفتم مامانت این رفتار انجام داداینکار کرد
لباسام از لباس شویی انداخت وسط حیاط چون چی زیاد مایع ریختم کف کرد یهویی اومد بالای سرم ک داری چیکار میکنی خرابش کردی لباسام ریخت وسط حیاط
شوهرم میگه کار درست کرد لباس شویی تا صبح هم کف ش خالی نمیشد همش یه دلیل میاره برا کارای مادرش منم گفتم برج ۷ میریم بالا اصلا هم نمیام پایین هفته ی یبارم زیاده گفت یعنی داری ب پدرم بی احترامی میکنی قهر کرد اینجا همه ظرفا کارا جاروبرقی یه لشکر آدم همش ب عهده من بدبخته چیکار کنم شوهرم براش مهم نیستم میگه وظیفته انجام بدی چطور زن برادرم مباد همه کار میکنه تو هم باید مثل اون باشی همش منو با زن برادرش مقایسه میکنه