چاق هم نیستم ک بگم نگران سلامتیمن
هروقت میرم اشپزخونه تا ی چیز بخورم صددرصد ی تیکه بارم میکنن
الان رفتم اشپزخونه خرما بخورم هنوز یدونه نخورده تو دستم بود مامانم برداشت گف اونا مال خاهرتن
خرما هم ی قوطی پر بود
منم از حرص همونجوری گذاشتم دیگ نخوردم
داد بیداد کردم ک همتون گیر ب خورد خوراک من میدین
یبار هم شدیدا هوس نوشابه کرده بودم بابام اوردش سرسفره دوسه لیوان خوردم انقد عصبی شد گف ک هیچی نمیزاری، چقد میخوری... چقد بی ملاحضه هستی ب فکر بقیه نیسی ... خلاصه نوشابه برام زهرمار شد 🥲باخودم گفتم کاش نمیخوردم
درحالی فقط سه نفر سر سفره بودن برای همون منم زیاد خوردم