اون موقع مثل احمقا گولم زدن و گفتن کاریش نداشته باش به خاطر پدر شوهرت خدایی نکرده سکته میکنه بعد میگن این دوتا عروس پدر شوهرشونو به کشتن دادن،و من کوتاه اومدم به خاطر خدا وپدر شوهرم ولی دیشب بازم شنیدم پشت سرم حرف زده و حرفهای ناجور زده و من خوام برم خونشون هرچی از دهنم بیاد بهش بگم بازم این مادر شوهرم نمیذاره میگه آبرومون میره،حتی شوهرم هم نمیذاره میگه اجازه نداری بری در خونشون اونی که عذاب میکشه منم ولی حق و اجازه دفاع از خودمو ندارم خیلی ناراحتم و خیلی خودمو کوچیک میبینم که نمیتونم از خودم دفاع کنم همش میگن صبر کن،طلاقش میدیم از شرش خلاص میشیم،من اصلاً با شوهرش حرفم نمیزنم حتی سلام علیکم باهاش ندارم میدونم این زن چشه 😤