2737
2734

از قبل آماده هست 

فقط بخونین لطفا 

هدفم اینه استرس کنکوریا کم بشه و بدونن قرار نیست با یه روز عجیب غریب مواجه بشن و روز کنکور هم قراره افتاب از شرق طلوع کنه 😂 

اماده این؟

بسم الله 

شب قبلش ساعت یازده و نیم دوازده خوابیدم خانواده بیدار بودن و داشتن تلویزیون می‌دیدن اما من رفتم سر جای همیشگیم نزدیک تلویزیون خوابیدم 😄😉


جالبیش اینه که خوابم برد با اون صدای تلویزیون 😂




آقا بگم استرس نداشتم دروغ گفتم 😄


از خواب ناآرام ساعت چهار صبح از خواب پریدم 😁


اما دوباره حالت خواب و بیداری و نیمه هوشیاری رو تا ساعت شش طی کردم 


ساعت شش نماز صبح خوندم 


برنامم این بود که تا شش و نیم بخوابم بعد پاشم صبحانه بخورم برم 


چون حوزه آزمون خیلی نزدیک خونمون بود شاید پنج دقیقه فاصله داشت 😂


تو همین حین که تلاش میکردم این نیم ساعت رو هم بخوابم مامانم نشسته بود قرآن میخوند و برام پیام خانوم پسر خالم رو خوند که نوشته بود 


به فاطمه جون بگید خیلی براش دعا میکنیم مطمئنیم که موفق میشه 🥰😍🥰


خانوم پسر خالم خیلی خیلی مهربونه 🥹


خلاصه این پیام و شنیدم و دوباره حالت نیمه هوشیاری رو تا ساعت شش و نیم گذروندم 


ساعت شش و نیم بیدار شدم راستش و بگم حالم از اول صبح خیلی خوب بود 


یادم نیست صبحانه چی خوردم حقیقتش شاید کله گنجشکی شام دیشب شایدم نیمرو ولی یادم نیست کدومو خوردم 😂


خلاصه صبحانه رو زدم بر بدن و ...

حین صبحانه مامانم همش باهام حرف میزد که من دیشب خوندم 


نوزده تا بسم الله الرحمن الرحیم معجزه می‌کنه و واقعا هم معجزه کرد 🥹😍


کنکوریا حتما قبل جلسه نوزده تا بسم الله الرحمن الرحیم بگین 


دلتون آروم آروم آروم میشه 


یه ذکر دیگه هم بود که مامانم سه تا ازش نوشته بود و بهم گفت یکیشون خودت تا موقعی که برگه ها رو بدن بخون اون دو تای دیگشم بده به دوستات اگه دیدیشون بخونن🥹

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



خلاصه مسواک زدن و صورتمو شستم و رفتم برای لباس پوشیدن 


مامانم اومد تو اتاق و کلی باهام چونه زد که لباس گرم بپوش و یه موقع کولر های اونجا خیلی خنک میکنن یخ میزنی و فلان که من دلیل کنکور دی ماه رو براش آوردم که مادر جان مثل کنکور دی ماه من سر جلسه میپرم و خلاصه حرف مادر جان رو برای پوشیدن لباس مورد علاقه ایشون گوش ندادم 😂🤣

2731

چی قبول شدی

به قول مهران مدیری هر وقت خواستی راجع به کسی قضاوتی کنی دوتا سوال از خودت بپرس:کجای زندگیمه؟کجای زندگیشم؟...یه کراش دارم که نمیتونم مخشو بزنم و تو اینجا خیلی راجع بهش حرف میزنم😂انقدر میگم میگم تا بیاد به غلامی دم خونمون😎(خب تو پرانتز باید بگم که زهی خیال باطل،فهمیدم رل داره،لیاقت محبت و عشق خالص منو نداشت     )(یه پرانتز دیگه باز میکنم و باید بگم کات کرده💃) به معجزه معتقدم😍🌱 یه خردادی مودی  سعی میکنم در لحظه زندگی کنم🧘🏻‍♀️ چون زندگی واقعا مسیره و مقصد مشخصی نداره💃اگه بگی خرکی ترین اشتباه زندگیم چی بوده؟ میگم انتخاب تجربی تو دبیرستان🤨 به خاطر همین پرونده ی کنکور تجربی و بعد دو کنکور میبندم و میرم سراغ بیدار کردن کودک درونم و برنامه هایی که تو کودکی واسه آیندم داشتم👩🏻‍🎓🌱📷📚🎼❤️

با اون دو تا برگه ذکری که مادرجان همراهم کرده بود همراه برادرم راهی جلسه کنکور شدیم 


صادقانه بگم نمی‌دونم داداشم اونروز به خاطر من مرخصی گرفته بود یا واقعا کار بانکی داشت 🤭


القصه داداشم منو تا جلوی در حوزه رسوند و رفت 😂


منم با یه کیسه پر از خوراکی های خوشمزه 


شامل ظرف میوه شکلات و بیسکوئیت «انگار سفر قندهار داشتم میرفتم»که مادر جان همراهم کرده بود جلوی در حوزه وایستادن بودم 😂


ناگفته نماند که یکی از فامیلامون رو دیدم اما خودم و زدم به ندیدن که مجبور به سلام و احوالپرسی نشم🤣🤭

بعد که رفتیم جلوی در حوزه دو تا آقا وایساده بودم و شناسناممون رو چک میکردن و میزاشتن وارد حوزه بشیم منم شناسنامه رو نشون دادم ولی فهمیدم نمرارن خوراکی های خوشمزه مادرجان رو ببرم داخل 😐


منم ظرف نازنین مادرم همراهم بود که ناگفته نماند مادر من ظرف های در دارش را از جان من هم بیشتر دوست داره 🤣😂


خلاصه ظرف میوه قمقمه و اینها رو من کجا میزاشتم؟


داداشمم که رفته بود 😐☹️

یهو چشمم خورد به دوستم زینب که فقط دوستم بود و رفیقم نبود اما به هر حال همکلاسیم بود 


دیدم زینب باباش با پژو ۴۰۵ هنوز واستاده 


صداش کردم رفتم سمتش ازش خواهش کردم که ظرف من رو همراه با تمام محتویات خوشمزه جات بده باباش که با خودش ببره🤭


من بعدا برم از زینب بگیرم 


البته بعدش که از کنکور برگشتیم به زینب گفتم که همه اون خوراکی ها رو خودشون بخورند چون مامانم خوراکی های باکلاسی رو برام گذاشته بود 


یادم نیست ولی یکی از میوه ها باکلاس بود 😂🤣


حتی یادم نیست چی بود ولی یادمه حیف بودن اگه خراب میشدن 

2740

آقا ما خوشمزه جات رو دادیم بابای زینب برد و قدم زنان با زینب وارد حوزه شدیم 


به هر حال تو اون همه استرس


 لنگه کفش هم در بیابان غنیمت بود زینب رو که دیدم دلم آروم گرفت 🤭


یکم با هم تا دانشکده معماری که انتهااااااااای دانشگاه بود حرف زدیم که متوجه مسیر طولانی نشیم رسیدیم جلو گیت های بازرسی بدنی 😁

رسیدیم دانشکده معماری و برای اینکه اون برگه ها رو بخونیم که جاهامون کجاست و کدوم طبقه دانشکده باید بریم از زینب خداحافظی کردم و آرزوی موفقیت کردیم و جدا شدیم 


سرتون رو درد نیارم 


من شب قبل که داشتم فرمول های فیزیک رو مرور میکردم یه فرمول لامصب که همیشه موقع استفاده ازش از رو کتاب نگاه میکردم رو روی دستم با خودکار صورتی نوشته بودم 😂🤣


دم در استین ها رو زدن بالا و اون فرمول لعنتی نمایان شد🤐😱

خانومه بهم گفت همراه این خانوم برو تو دستشویی اساتید دستت رو بشور 


وقتی داشتیم می‌رفتیم خانومه که همراهم اومد داخل دستشویی 😂🤣


بهم گفت ببین دوستانه بهت میگم اگه جای دیگه ایت هم تقلب نوشتی بگو وگرنه اگه خودشون پیدا کنم برات گرون تموم میشه 🤐




منم قسم حضرت عباس خوردم که نه بابا همینم دیشب نوشتم 😁


خلاصه خانومه گفت ازم من گفتن بود 


تا جایی که میشد زور زدم که اون فرمول از رو دستم پاک بشه 😂🤣


کامل پاک نشد اما محو شد 


خلاصه منو بردن دوباره دم گیت ها که یه آقایی وایستاده بود 


مچم و نشونش دادم و گفتم ببینید کامل پاک شده 


(خلاصه به نظرم چون ظاهرم موجه بود وچادری بودم)آقاهه دستم و نگا کرد و یه لبخندی زد و گفت بگذارید بره😁

رفتم داخل و خدا رو شکر جایی که برای من بود جای خیلی خوبی بود رو صندلی های جدید دانشکده معماری به جای خیلی خوب برای من بود 🤭🌱


آخه کنکور دی ماه منو یه جایی انداخته بودن کنج دیوار که دو طرفم دیوار بود 


روبروم تخته وایت برد بغلم سطل اشغال روی صندلی از این چوبی های داغون که باسنت سوراخ میشه😂🤣






ولی کنکور تیر ماه جام خیلی خوب بود خلاصه تا برگه ها رو بدن به دو سه باری دوباره اون ذکر های مامان و خوندم و شروع کردم با بغلی هوایی که نمی‌شناختم صحبت کردن 


ازشون پرسیدم اهل کجا هستن و تقلب یادتون نره و این حرفا 😂🤣

اون ایت الکرسی معروف و استرس زا توی سالن پخش شد 😁😂


ولی من دلم خیلی آروم بود آیت الکرسی رو آروم همخوانی کردم و صلوات آخرشم فرستادم و


بلند گو گفت 


داوطلبان گرامی شروع کنید😶‍🌫️

دفترچه اول رو که زیست شناسی بود تقریباً خوب دادم و سعی کردم اشتباهات کنکور دی رو تکرار نکنم و همینم شد و سر دفترچه زیست وقت کم نیاوردم 😁✊


هر چی بلد بودم و زدم و موقع پر کردن هر سوال داخل پاسخنامه از خودم می‌پرسیدم الان از این جواب مطمئنی یا نه؟


بعد پر میکردم 


دفترچه شیمی رو که گند زدم 😂✊


ولی فیزیک رو انصافا از اون چیزی که خودم فکر میکردم بهتر دادم و به طرز معجزه آسایی سوالات خوب رو جدا میکردم و به جوابی می‌رسیدم که داخل گزینه ها بود🤭😂


احساس میکردم انگار تو بغل خدا هستم 😍🥹🤭

قبل دفترچه ریاضی به خودم گفتم ببین تو که رو ریاضی سرمایه گذاری نگردی و خیلی خوب هم نخوندی 


توکل به خدا برو جلو ببین چند تا سوال میتونی با اطلاعات خودت جواب بدی 


خلاصه از دفترچه ریاضی هم چند تا سوال جدا کردم و دیدم دیگه از من چیزی در نمیاد😂😉




دفترچه رو بستم 


اما دیدم بقیه بغل دستی هام هنوز دارن حل میکنن


منم برگشتم به بار دیگه هم دفترچه رو مرور کردم که سوال خوبی از قلم نیافتاده باشه 


یه ده دقیقه ای هنوز از زمان مونده بود که مراقب گفت اگه میخاید میتونید برگه هاتونو بدید 


برگه رو دادم اما نگذاشتن اتاق رو ترک کنیم منم وسیله هامو جمع کرده بودم و نشسته بودم بقیه رو نگاه میکردم اما دلم خیلی آروم بود و مطمئن بودم خوب دادم لا اقل از تصور خودم بهتر دادم 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

کارت جنین

beiuty | 1 دقیقه پیش
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز