وضعیت رفیقامو میبینم حسرت میخورم😔

حستو با تمام وجودم درگ میکنم

اسی کامللل منم عین تو ام اینا همینان ک مارو آمل با میارن بعد هرچی میشه حیچوبت تو سرم ک تو حتی یه دوستم نداری تو اجتماعی نیستی تو با هیچکی نمیسازی

۱۸ سالته وقت داری بخونی برای یه رشته تاپ و قبولی شهرستان 

و فراااار کن از این جو متحجر

عزیزم یه جوری تعریف کردی انگار اتفاق عجیبیه 😅

خیلی از دخترای ایرانی تو این شرایطن از جمله خودم

۲۳ سالمه کلا یه رژ دارم‌ 😂 اونم کم رنگ کسی نفهمه😂😂

بیخیال بابا خیلی سخت گیری به خدا که به خاطر این جور چیزا اعتماد به نفست کم میشه 

قوی باش 

وگرنه با این روحیه تو اجتماع دووم‌نمیاری

دقیقا منم مثل تو بودم.خیلی پشیمونم به حرفشون گوش کردم .

ولی رفتم دانشگا تلافی دراووردما.با پسر دوس میشدم میرففتیپ دور دور خوش گزرونی .عقده ای شدم واقعیتش هموز خیلی کارا مکردم.متاسفانه پول ندارم الان 

من هم بدتر از تو بودم خیلی محدودیت داشتم رو پیشرفتم تمرکز کردم و الان خدارشکر مشکل حل شده فک کن بابای من نمیذاشت پامو از در خونه اونور تر بزارم اما وقتی فهمید با نامزدم دوست هستم هیچی نگفت و میدونست میرم باهاش بیرون بم میگف خوش بگذره! البته با طعنه و تیکه  پس عزیزم رو پیشرفتت تمرکز کن پدرتم تااون موقع اپدیت میشه

برای تغییر زندگیت باید از یه جایی شروع کنی 

کم کم قدم بردار 

نمیشه بهت بگم از فردا برو موهاتو رنگ کن و رژلب قرمز گوجه ای بزن؛نه

ولی از همین فردا سعی کن بیشتر به خودت برسی 

از برق لب شروع کن تا برسه به رژلب های جیغ

برای بیرون رفتن از بیرون رفتن با خواهر و دختر خاله و دختر عمه و ..شروع کن و خیلی زود برگرد که اعتماد شون جلب بشه بعد با دوستات برو 

الان ۲۷سالمه   تا ۲۲سالگی تو محدودبت بودم اما وقتی درسم تمام شد و استخدام شدم و شاغل شدم خیلی ازاد تر شدم خدارشکر

منم ی مادرم و دخترم ۴ونیم سالشه حس مادرتو درک کردم البته بابت حرفش ب هیچ وجه موافق نیستم نباید میگفت اما خب نگرانه منم بودم دخترمو نمیزاشتم بره تولد مگه مطمعن باشم فضا سالمه

الان وضعیت بیرون خیلی  خرابه ادم میبینه میشنوه اونا مواظبتن دختر خوب ب تحصیل وپیشرفت فکرکن همه بوقتش انفاق میوفته دورهمی ارایش و خوش گذرونی و...