جایی بالاتر از رنجیدن هم هست من ان را می شناسم
من با گم شدن با خط خوردن و از یاد رفتن مانوسم
من از همه به هیچ رسیدن را خوب میشناسم
من با سوگواری قلب انسان پس از مرگ اشنایی، مانوسم
من جایی را میشناسم که اوای درد ادمی فریاد نیست
من سکوت بالاتر از فریاد را میشناسم
من در سرزمین دلتنگی زندگی کرده ام
من بیابان ناباوری را قدم به قدم طی کرده ام
من درد شلاق ثانیه هارا در انتظاری تلخ من حس بیهودگی را با بند بندتنم احساس کرده ام
من روز های بسیاری برای فرار از نقش رنج چشم بسته از کنار ایینه های بسیاری گذشته ام
آری من از روز هایی گذشته ام که اشک برای گریستن کم است و ضجه فقط بازی بغض انسان است
من در روح خویش درد هایی را تجربه کرده که درد های تن ادمی پیش ان حقیر و کوچک اند
من عشق را در حضیض ذلت
گذشت را در عین نفرت
ایثار را در بند غفلت
متولد شدن در حین مرگ را با تک تک یاخته های وجودم احساس کرده ام
من با دیدگانی باز و ذهنی هوشیار لحضه به لحضه به جرم شیفتگی به شلاق بی مهری و ناسپاسی مجازات شده ام
من ادمیت ادمی را بسیار جفاکار یافته ام
من ظرف فهم ادم های بسیاری را کوچک تر از مشت بسته ی یک کودک من چشم های بسیاری را فقط دو کره ی سرد خاکی یافته ام
بله جایی بالاتر از رنجیدن هم هست من ان را میشناسم
ان جا جاییست که در ان خداوند از همیشه بمن نزدیک تر است...❤️