2733
2734

من با ی پسری دوست بودم

اون زمان دانشجو بودم من فقط درس میخوندم سره کار نمی‌رفتم اما اون شاغل بود

ساعت کارشم زیاد بود از سره کار که می‌رسید بنده خدا جنااازه میشد جون نداشت دیگه منو بیاد ببینه 

انقدر خسته میشد ک فقط دوس داشت ولو شه بخوابه منم چون سره کار نمی‌رفتم اصلا درکش نمیکردم همیشه سره حال بودم حس میکردم انقدری دوسم نداره که نمیاد منو ببینه گریه میکردم میگفتم تو اگه دوسم داشتی تن به تن دلت تنگ میشد میومدی به دیدنم نه ماهی نهایتا یکی دو بار اونم من بابد بعضی وقتا شو بگم 

خلاصه خیلیییی بهش گیر میدادم اذیتش میکردم غر میزدم  شاید هر پسز دیگه ای بود باهام تموم می‌کرد مغذش نمی‌کشید اما اون صبوری کرد

تا اینکه بعد چند سال دوستی باهم ازدواج کردیم تازه خوددمم سره کار رفتم فهمیدم چقدر کار ادمو خسته میکنه 

الان میفهمم اون همیشه عاشقم بوده اینکه نیومد تن تن ببینمتم فقط بخاطر  خستگیش بود نه چیز دیگه


اینو گفتم ک بهتون بگم اگه تو رابطه عاطفی هستین طرفتو نو درک کنید مثل من اذیتش نکنین❤


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز