با یکی دوست بودم نمیدونم چند سالش بود ولی میدونم خیلی ازم بزرگتر بود هیکلی بود بدنساز بود ما باهم نزدیک یکسال بودیم حتی خونشون میرفتم بهش اعتماد داشتم خیلی پسر خوبی بود اون ولم نمیکرد همش دنبالم بود بعد ازدواجی نبود میگفت میترسم و ازدواج چیز مزخرفیه و... منم دیدم ته نداریم ولش کردم حالا منو دوستم تو یه کوچه ایم اونا یه ساختمون اونور ترن محله ماهم یه محله کوچیک تو شمال یه شمالیایی هستن همه باهم فامیلن حالا یکی از این شمالیا که تو کوچه ماست رفته به مامان همین دوستم گفته ما یه فامیل داریم مرده گنده چشاش درشته و موهاش طلایی دقیقا مشخصات همونی که باهاش بودم گفت زنو بچه ام داره همش میاد این کوچه نمیدونم چرا سر گوشش فک کنم داره میجونبه همشم تو ساختمون شماست میگم اگه همون دوست من بوده باشه چرا میره ساختمون اونا میاد ساختمون ما دیگه بعد همش منو دوستم فک میکنیم همونو میگه چون مشخصاتی ک گفت همونه بعد اونوقتاییم که باهم دوست بودیم چند سری اومد کوچمون میگقت بیا لب پنجره ببینمت حس میکنم همونو میگه😭تو کوچه ام دوربین دارن ندیده باشه منو بااون بدبخت میشم گفته بود تو کوچه خانوم بیوه یا مطلقه نداریم که این همش میاد اینجا بخدا اگ اون باشه و زن داشته بوده بامنم بوده بفهمم اونه خودمو میکشم از خودم بدم میاد ولی اون خیلی سرسنگینه اصلا تو شاختمون نمیاد نمیدونم چیکار کنم خیلی از خودم بدم اومده اگه چیزیم بوده باشه ب من ربطی نداره اون ب من دروغ گفته😭😭😭
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
خطاب به اون کاربر های علافی که بی دلیل ریپ میزنن بحث می کنند باید عرض کنم من مثل شما بیکار نیستم ؛ دلیلی نمیشه با آدم بی تربیت و علافی که روحش با بحث کردن با آدمایی که نمیشناسه ارضا میشه ؛ بحث کنم 😅👌سطح و لول فرهنگی آدما متفاوته؛ قرار نیست همه با ادب باشند
مادر بزرگم آلزایمر گرفت:) یه روز عکس عروسی خودشو روی دیوار دید گفت این کیه آرش منو بغل کرده 🥲 مادر بزرگم خودشو فراموش کرده ولی پدر بزرگم نه عشق همینه آدم خودشو فراموش می کنه ولی عشق شو نههه🖤🖤🖤🥀لیلی که شدی حرف مرا می فهمی 🖤 مجنون تموم غصه ها نامرده 🥀 کاربر قدیمی هستم😜 خدااااا میشه من و عشقم به آرزو های قشنگ مون برسونی🤲❤
دبیرستانی بودم یه پسر که سنش ازم بالا تر بود هر روز میومد سر راهم و حرفی نمیزد بهش علاقه مند شدم بعددوسال متوجه شدم زن داره یروز اومد بهم شماره بده بهش گفتم شما زن داری ترسید و گفت مزاحمت نمیشم اما ضربه سختی خوردم همیشه گوشه قلبم بود از اون موقع نوزده سال میگزره من ازدواج کردم شوهرمو میپرستم دوتا بچه دارم تا دیروز در خونه بابامینا یا ماشین دیدم که از دور میومد یکهو و یه نگاه با اینکه خیلی دور بود قلبم یجوری شد ایستادم و گفتم اونه ماشین رد شد اون بود و انگار پسرش بود و اونم فقط نگاه کرد همون نگاه نوزده سال پیش دیشب تا صبح نخوابیدم و فقط به شوهرم نگاه کردم خیلی عذاب وجدان دارم چرا ایستادم چرا نگاهش کردم .... حالتو میفهمم اسی خدا ازشون نگزره اما خوشحالم من فهمیدم اون زن داره اما از خودم بدم اومده چرا وایسادم بیاد اون اشغال رد شه چرا حالم یه جوری شد با اینکه دور بود یه حسی بهم میگفت اونه