ادمو کلافه میکنه
یه دختر عمو دارم ۵ سال از من کوچیکتره اون یساله ازدواج کرده حالا توجمع خیلی شادو خوشحاله
مامانم اونو تو سر من میزنه که چرا مثل اون نیستی
من چندتا دلیل دارم که خوشحال نیستم از اون جمع خوشم نمیاد باهاشون بهم خوش نمیگذره مجبورم برم تو لاک خودم
خیلی اوقات درگیر مسائل کارمم که این خیلی بیشتره
من با پوشیدن یه لباس جدید نمیتونم بخندم چون دختر عموم با لباسای جدیدش ذوق میکنه من که نباید اینطوری باشم مامانم ظاهر منو با اون مقایسه میکنه
ولی اینو در نظر نمیگیره که من شاغل دانشگاه رفتم درامد دارم ولی اون دیپلمم بزور گرفته