دیشب عروسیه دختر عمه ی شوهرم بود
هی میگفتم ب شوهرم ک نریم راهشون دوره و ازین حرفا
خلاصه بخاطر شوهرم بچه های کوچیکمو برداشتم و رفتیم
داماد یه اقای سر به زیر و چشم پاک بود قشنگ از قیافش مشخص بود
از وقتی هم عروس دوماد اومدن،من شالمو کشیدم رو سرم و شونه هام
خلاصه همه رقصیدن و از زن عمو ها و عروس هاشون دعوت کردن ک برن برقصن
((عروسی مختلط نبود))
مادر شوهرم خاهر. شوهرام با موی باز و لباس کوتاه رفتن بعدم جاری هام پشت سرشون رفتن
من همونجوری نشسته بودم ک خاهر شوهرم دستمو کشید و برد گفتم بابا پاهام برهنه ست نمیام
گفت عزیزم باحجاب تر از فلانی نیستیم که یه لحظه برقص برو
گفتم باشه
باهمون شال روی سرم و شونه هام
الکی ی ذره چرخیدم اومدم سر جام
انقدر زود ک مادرشوهرم پرسیده بود پس فلان عروس کو گفته بودن رفت نشست
خلاصه شب موقع بزگشتن با ذوق تعریف میکردم عروسیو ک رسیدم ب رقصم
شوهرم دااااغ کرد ک چرا رقصیدی
چرا همه جاتو انداختی بیروووون؟
منم خشکم زده بود😭
میخاستم توضیح بدم نذاشت گفت خفه شو توجیه نکن میدونم چ گوهی هستی وفلان😭😭😭😭
میگه من از داماده بدم میومد توهم رفتی عین…..ها انداختی خودتو جلوش
گفتم خب همه داشتن میرقصیدند
گف خفه شو اگه اونا….بدن توهم میدی؟؟؟
خلاصه خیلی دلم شکست😭
کاش لال میشدم هیچی نمیگفتم
تو ماشینم میترسیدم دفاع کنم از خودم چون طوری بود ک کار به کتک کاری میرسید
هی زیر لب میگفت از چشام افتادی…خیلی سبکی….انتظار نداشتم مثل ،،،،ها باشی و و و و
الانم گورشو گم کرد رفت بیرون بامنم حرف نزد🥺
خیلی دلمو شکست حتی اگه اشتی کنه حرفاش یادم نمیره
از دیشب حس ی ادم بی ارزش رو دارم😔🖤🖤🖤