من قبلنا بشدت تمام تمام ها مهریون ودلسوز بودم از حقم میگذشتم برای خانوادم فامیل دوست وآشنا
مثلا کسی رو میدیدم وسبله خونه نداره وسیله بهش میدادم وبراش از دروهمسایه جمع میکردم
اما امان از اینکه من محتاج میشدم انگار کسی نبود
آخرین بار کسی ک باعث شد تغییر کنم شوهر خواهرنمک نشناسم بود ک واقعا مثل یک برادر میدیدمش و بشدت تمام براش خوبی کردم
بعد ب خواهرم گفته بود من ازش سواستفاده میکنم وخرش میکنم خواهرم هم آورد گذاشت کف دستم
من همیشه خوبی زندگی اون وخواهرمو خواستم ب والله هرگز دوبهم زنی نکردم رفته بود کلی بدی از من ب مادرش گفته بود ومادرش بهم گفت
دیگه حالم از خوبی کردن بهم میخوره
الان هرکس بگه ندارم باور نمیکنم
ب هرکسی محبت نمیکنم فکر میکنم اکثرا دارن فیلم بازی میکنن