هرشب بغض میکنم ب خاطر ی اتفاق ..
بخاطر اینکه مامانمو تو تصادف از دست دادم و بابام منو مقصر. میدونه ..
ولی بقران من فقط وقتی مامانم گفت بریم فلان جا... موافقت کردم باهاش همین ..
هرشب باید کلی حرف از بابام بشنوم ..
خونه آجیمم هست ی شهر دیگه وگرنه تا الان از دست بابام رفت بودم پیش اون ...
باور کنین حتی وقتی برادر زادم شلوغی میکنه منو مقصر میدونه ...
خدا خودش میدونع دیگه اعصاب برام نمونده .. دیگه نای هیچی ندارم ..
حتی ب این فکر میکنم خودمو راهت کنم از دستش
کاش منم با مامانم میمردممم