بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من از یاران عشق مینویسم ن از شبنم ن از گل من ازآن پرستوی عشق مینویسم آری از پدر مینویسم که با نگاهش جاده عشق را نشانم میدهد و مرا در آینه زندگی تشویق به زنده ماندن و زندگی کردن میکندپدرم ای شهد آرزوهایم ای کوه استوار تو را تا ابدیت دوست میدارم سر مشق زندگییم را از تو از دستان پینه بسته ات ازآن نگاه خسته ات و از قد خمیده ات خواهم آموخت و خوب زندگی کردن را از کتاب زندگیت
می فهمم. مادربزرگ من هم هشتاد و هشت سالش بود و بسیار پولدار، ولی ارث پسرش را گرفت. در حالیکه اون موقع ما چند تا بچه دانشجو و دانش آموز بودیم. نمی دونستیم غصه فوت ناگهانی پدرم را بخوریم یا استرسی که مادربزرگم با زنگ زدنش هر روز وارد می کرد...
به یـــــزدان که گـــــر ما خرد داشتیم/ کجا این سرانجام بد داشتیم
یک ششم یعنی ۶ هزار بدن به دختر محرم یک هزار میدن به والدین مرحوم
عزیزم چرا لقمه رو دور سرت میپیچونی؟
داییای من فوت شدن. یه مغازه شریکی داشتن. 3دونگ این 3دونگ اون. بعدش یادم اومد یک سوم پول کل مغازه رسید به پدربزرگ مادربزرگم. یک ششم از این دایی. یک ششم از اون دایی. به همین راحتی.
می فهمم. مادربزرگ من هم هشتاد و هشت سالش بود و بسیار پولدار، ولی ارث پسرش را گرفت. در حالیکه اون مو ...
خدایا.... من داداشمم فوت کرد سه سال پیش... قبل از چهلمش مادرم رفت امصا کرد و بخشید... ما ب پسر داداشم زنگ میزدیم زودتر بیا ببر مادرو تا خدایی نکرده دیر نشده... اونوقت مادربزرگ و عمو عمه هامون ۱۸۰ درجه متفاوت با خودمون...
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان.خوشبختی یعنی صبح ک چشماتو باز میکنی ببینی عشقای زندگیت دارن نفس میکشن.