ما و خالم اینا یه کوچه باهم فاصله داریم، امروز خالم با پسرش رفته بود بانک بعد از اونجا با پسر خالم اومد خونه ما، منم دیرم شده بود برا سرکار، ماشینو هم بابام برده بود،پسرخالم گفت بشین برسونمت،منم نشستم،وسط راه نامزدش زنگ زد باهاش حرف زد حتی منم گفتم بهش سلام برسون، بعد امروز تقریبا هشت عصر نامزدش بهم زنگ زده تو به چه حقی سوار ماشین شوهر من شدی😐
من کلا هنگ بودم گفتم یعنی چی، مگه من با منظور سوار ماشینش شدم، گف اره قرار بود بیاد منو ببره جایی، چون تورو برد نرسید بیاد منو ببره، حالا منم نمیدونستم میخواد نامزدتشو ببره جایی، و چون منو پسرخالم از بچی مثل خواهر برادر بزرگ شدیم و اینو زنشم میدونه خیلی برام عجیب بود که منظور بدی از اینکار پیدا بکنه، چون یمدت با پسرخالم دوست بودن بعد رفتن خواستگاریش.
هی داشت میگفت فقط بمن بگو چرا سوار ماشین شدی،منم بدون اینکه چیزی بگم قطع کردم زنگ زدم پسرخالم عصبانی بودم گفتم تو قرار بود زنتو جایی ببری چرا منو سوار کردی، اونم اطلاع نداشت زنش زنگ زده بهم گفت
هستین ادامشو بگم؟!