پسرخالمو دوست دارم(: سه ساله
ولی متاسفانه ۱۱ سال اختلاف سنی داریم
احساس میکنم وقتی باهاش باشم دنیام رنگی میشه
اصلا اونموقع هیچی نیست که حالمو بد کنه وقتی داشته باشمش هیچ چیزی نمیتونه ناراحتم کنه
🙂🥲چشاش یه برق خاصی داره
وقتی به کاراش فکر میکنم شوخی کردناش اینکه میدونه دوستش دارم ولی به روی خودش نمیاره چشم تو چشم شدنامون خندم میگیره🙂😅
ولی چه میشه کرد…کاری از دستم برنمیاد
ای کاش میتونستمرو در رو بهش بگم(:💔
با بقیه دخترای فامیل شوخی نمیکنه خیلییی سرسنگین
حتی یکیشون هم که روش کراش بود وقتی پسرخالم میبینتش میره تو اتاق
ولی میدونه من دوستش دارم سرسنگین نمیشه و باهام هم شوخی میکنه حتی به روی خودش هم نمیاره
نمیدونه واقعا
هرچی صلاحه…سردرگمم
درسته هیچ سنو سالی ندارم
و واقعا خودمم اذیت میشم
واقعا هم خوشحال نیستم که اینطوری شده
دوست داشتم پسرخالمو به چشم برادر میدیدم
ولی اینطوری نیست اصلا
خیلییی هم باهاش راحتم
یعنی اینجوری نیست که ازش خجالت بکشم در برم
با شلوار ابرو بادی گشاد جلوش میام میرم🙂😂
ولی…
من منتظرش میمونم(:
حتی تو دلمم میگم
اگرم زن بگیره مجبور میشم فراموش کنم و اصلا به روی خودم نمیارم که همچین چیزی طرز نگاهمو عوض میکنم که هم اون اذیت نشه هم زنش برداشت بدی نکنه!
حتی به روی خودم هم نمیارم و قول دادم که حتما هم توی عروسیش برقصم و براش خوشحال باشم
خوشحالیش خوشحالیمه🙂✨
وقتی میبینم اعصابش خورده یا به مشکلی براش پیش اومده تو دل خودم فکر میکنم پیشمه
و توی دلم میگم عیبییندارهقشنگمغصهنخور
باهمدیگهدرستشمیکنیم….
تو دلم کلی باهاش حرف میزنم
احساس میکنم روانی شدمم(:😂🙂