بچه ها من نزدیک یکساله با یه اقایی ک اقوام دورم هستن در ارتباطم خیلیم هم دیگه رو دوس داریم
امروز یه حرفی زد همش ذهنم درگیره
داشتیم تلفنی صحبت میکردیم من برگشتم گفتم که داییم اینا واسه عروسی من کادو طلا میدن
بعدش اونم بهم گفت مگه قراره ازدواج کنییییی
منم گفتم نه همینجوری گفتم
منظورش از این حرفش چی بوده ب نظرتون؟؟
هم ذهنم درگیره هم عصبیم
احتمالا منظورش این بوده بجز ایشون مگه قراره با کسی دیگه ازدواج کنی
دو صورت داره یا اینکه رابطش با تو براش جدی نیست
دوم اینکه فکر کرده میخوای ازدواج کنی و از این طریق بهش بگی که بفهمه به نظر من اولی احتمالش بیشتره
چی بگم .بگم کات کن بگیر نیس ناراحت میشی .انشا...هر چیه خیر باشه برات عزیزم
باید بهشون میگفتی مگه قرار نیس شما بیان خاستگاری من منظورم ازدواج خودمون بود عزیزم
خخب از تاپیکا قبلیت مشخص هست دوستت داره این افکار منفی رو از خودت دور کن، افکار منفی تو عاشقی طبیعیه ولی بهشون پروبال نده، دلتو بسپار به خدا، خدا ارحم الراحمین هست یعنی بسیار مهربان، ازش بخواه خودش مسیر ازدواجتون رو هموار کنه، در روز چنددقیقه وقت بذار باهاش حرف بزن بعد ببین چقد قشنگ جوابتو میده، خدا منبع انرژی مثبت هست بهش وصل شو
مایونز جان به خدا وصل شگ انرژی های بد از بدنت میره به یک مشاور هم سر بزن برا افکار منفیت منم مثل تو فوبیای بیماری اینا داشتم برا من دلیلش اتفاقات بچگیم بود و یه مدت افسردگی گرفته بودم این افکار قوی شده بود و واقعا اذیت میشدم من خودم رو مشغول درس کردم و بیرون رفتم و اینا تا افسردگیم بهتر شد و این افکار کمتر شد بعدش در روز با خدا صحبت کردم و دلم آروم گرفت به تو هم پیشنهادش میکنم انشاالله که نحات پیدا کنی قشنگم❤️
