بخدا جانم از دستم پررو بازی درنمیاد کامنت قبلی گفتم جاریم چطور بهانه میکنه مادرم شدید مریض بودنی منو خواهرام حتی زیرش یکبار میاوردیم دیسک عمل کرده بود و خسته و کوفته میشدیم خونه مادرشوهرم نرفتنی میگفتن ماهی یکی دوبارم نمیاد بچه رو ببینی و شوهرمم نق میزد هرروز خونه مادرتی خونه مادر من سرپایی هم نمیری میرفتم از شدت خستگی نمیتونستم بشینم با این اوصاف بعد شام جاریم میرفت خونش طبقه پایین مادرشوهر خواهرشوهرم میگفت پر یودم یا فشارم پایینه یساعت ظرف میشستم بارها دعوا انداختم حتی گریه کردم خدا منو کلفت خلق کرده کوو گوش شنوا تازه جاریم بعد اتمام کار باز میاد بصرف چای و میوه بالا
یه روز خوش اخلاقه حرف میزنه یه روز بداخلاق برج زهره ماره معلوم نیست چشه
بخدا ما ادمای سخت گیری نیستیم حاضرم کار نکنه ولی خب حداقل اخلاقتو خوب کن اونقدر خودشو میگیره اصلا حرف نمیزنه سر سفره موقع غذا خوردن همش حس میکنم یکی سرسنگینه سرسفره و حس بدی دارم
وقتی نیست اونقدر راحتم
واقعا خیلی زشته و البته گناه آدم چقدر میتونه دل سنگ باشه شرایط شما خیلی سخته من مامانم از مادرشوهرش یعنی مامان بزرگم نگهداری میکرد مثل شرایط شما خیلی خیلی سخت بود من کوچیک بودم مامان بزرگم ببخشید گلاب به روتون اجابت مزاج میکردمیداد به من تو پلاستیک میزاشت من بعضی وقتا که مامانم کار داشت یا حواسش نبود میبردم خدا رحمتش کنه
تو دنیا چیزی جز مهربونی برای آدم نمیمونه
داداشت به خانومش نمیگه پاشو کمک کن؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
19 ثانیه پیش
19 ثانیه پیش
19 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
