دیشب مهمون داشتم حسابی هم مهمونامون ویژه بودن
از شب قبلش به شوهرم گفتم لوله زیر سینک شکسته اونو صد در صد برو بخر که درستش کنم .گلدون کنار تلویزیون م گلش خراب شده حتما گل بخر حابجا کنم
و راه پله هم حتما جارو بزن سیمان ریخته خیلی کثیفه گفت باشه (پله ها زیادن )
روز بعدش دیگه ساعت ۳ شد هیج کاری نکرد
گفتم برو بخر دیگه داره دیر میشه
گفت خوابم میاد بخوابم بعد
یکم بحثم شد
گفت همش غر میزنی .تا مهمون میاد اینجوری میکنی و...
باهاش گرفت خوابید منم عصبانی بودم نشستم گریه کردم واقعا از دستش یکم اروم شدم
ساعت ۶ شد بیدارش کردم رفت که بخره و کلی خرید دیگه داشتم .دیگه هی برنگشت
منم تدارک دیده بودم سه جور غذا پختم واقعا وقت کم داشتم