دوتا دختر که هن کوپه ایم توی قطار مشهد بودن.. تمام وسایلاشون گرون قیمت بود.. و همه اش داشتن در مورد سفر های خارجی تاحالا که با دلار رفته بودن حرف میزدن..
راستش اولش حسودیم شد..ولی بعد ی مدتی دیگ برام مهم نبود..اون لحظه فقط خداروشکر کردم که پدرم با تموم دست تنگی هاش منو به این مسافرت فرستاد و من تنهایی از سفر چند روزی ک مشهد بودم لذت بردم و هرکاری دلم خواست انجام دادم..
فقط خداروشکر کردم که ماهم در حد خودمون خیلی مسافرت میریم و لنگ نموندیم تاحالا...
بنظرم هر انسانی نردبون زندگی خودشو میره بالا..اینکه نردبون زندگی ینفر دیگ از جنس طلا باشه،، مهم نیست..
مهم اینکه با همون داشته هات بهت خوش بگذره