2733
2739
عنوان

از دخالتای مادرشوهرم خسته شدم

298 بازدید | 17 پست

سلام. ‌همه چیز از اونجایی شروع شد که ما میخواستیم اسباب کشی کنیم و بریم خونه جدید. من یکم پول داشتم که توی حساب شوهرم بود و این پیشنهاد شوهرم بود گفت بیا پولت رو بذار توی این حساب که سود بیشتری داره و هرموقع نیاز داشتی بگو تا برات بریزم منم موافقت کردم تا این که بحث خونه پیش اومد و شوهرم پول لازم داشت. منم گفتم بخشی از پولم رو برای خونمون بذاریم بقیه‌اش رو باشه که فرش بگیریم و یکمش هم دست خودم باشه اونم گفت باشه اوکی. ما خونه رو گرفتیم تا اینکه قبل اسباب کشی به شوهرم گفتم خب الان دیگه پول رو بریز به حسابم اونم گفت نه من از بابام قبلا پول قرض گرفتم و باید بهش پس بدم. منم گفتم چرا از پول ‌من؟ یهو قاطی کرد و گفت تو خودت گفتی!!! منم. خیلی ناراحت شدم چون بارها وقتی  خودش پول داشت من بهش میگفتم خب الان که پول داری بیا و قرض بابات رو بده اونم میگفت ولش کن اونا که چیزی نمیگن دیر نمیشه. منم چند ماه توی فشار بودم و توی حساب خودم هیچی پول نداشتم و میخواستم با اون پول برای خونمون فرش بگیرم. روز بعد شد و من هنوز باهاش سنگین بودم و سردرد شده بودم. من تازه زایمان کرده بودم و هنوز دخترم کمتر از دوماهش شده بود بماند که چقدر سر اسباب کشی اذیت شدم چون تنهایی همه وسایلارو جمع کردم. اون روز بهش گفتم من سرم درد میکنه میرم میخوابم رفتم توی اتاق و بچه بیدار بود و جای خودش بود. من خواب بودم که یهو محکم در باز کرد و کلی ناسزا بهم گفت که بچه از دست رفت گشنشه خدا مرگت بده و خاک برسرت کنن منم نرسیده سریع رفتم توی حال و بچه رو برداشتم بهش شیر دادم. هر موقع ناراحتی یا بحث کوچیکی داریم سریع میره خونه مامان باباش و همه چیز رو برای اونا تعریف میکنه اون روز هم گفت الان با بچه میرم که من بچه رو ازش گرفتم و بردمش اتاق خوابوندمش. این اولین بار بود که بهم فحش داده بود و من تا حالا اصلا همچین رفتاری ازش ندیده بودم. خیلی مرد آروم و عاقلیه اما نمی‌دونم چرا اونطوری رفتار کرد. بعد یه ساعت اومد ازم معذرت خواهی کرد و گفت ببخشید شرمنده من اون حرفارو به تو زدم. 

خب

یه‌جوری‌میگیدمن‌برا‌خودم‌احترام‌قائلم‌انگار ما‌به‌خودمون‌فحش‌ناموس‌میدیمَ😐دشمنم‌باش،ولی‌ادا‌یه‌دوستارو‌در‌نيار"🙏🏻سعی‌کن‌واسه‌خوب‌دیده‌شدن‌روی‌خودت‌کار‌کنی‌نه‌‌عکسات🤣هیچی‌موندِگار‌نیس‌حتی‌روحِت‌برای‌جِسمت‼️رفتن‌بعضی‌آدما‌مهم‌نیس؛مهم‌اینه‌بعد‌اونا‌دیگه‌ازکسی‌خوشت‌نمیاد

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

منم گفتم باشه اشکالی نداره. تا این که مادر شوهرم شبش اومد خونمون تا دخترمو ببینه توی صحبتامون فهمیدم که وقتی خونه رو قولنامه کردیم اولین نفر شوهرم به مادرش زنگ زده و اون تایید کرده که اره جای خوبیه بعد به من زنگ زد و گفت اوکی شده و با شرایطمون جوره. بعد هم گفت اون خونه بزرگه شما فرش نگیرین مبل بخرین البته شما که الان پول ندارین هیچکدوم بگیرین. من اون موقع خیلی بهم برخورد که چرا داره توی همه مسائل اون نظر میده و نظر من مهم نیست. وقتی مادرشوهرم رفت از شوهرم پرسیدم که مامانت میدونه من چقدر پول دارم گفت اره

عاقله ولی میره همه چیرو برا پدر و مادرش تعریف میکنه ءگ؟؟

ببخشید ولی شما این مقدمه رو گفتی که بقیه ناسزا به شوهرت نگن 


اصلا عاقل و صبور نیست بسیار کم طاقت و جاهله 

Life is this l ike thisبلد نیستم چی بگم خیلی آدم واردی تو جمله بندی نیستم 😹😂ولی عاشقتونم خیلی گلید سرشار از خوب هست شما فارسی کیلی کیلی کم بلد بود... سوادمم صفره صفره در حال حاضر مغزمم از گچ پر کردن احساسات ازش فوران نمیکنه     بارون_بهار _شیراز  رونیا۹۲   negin770😻😻😻😻😻 ریحانه ۱۳۷۱۰۲

منم گفتم چرا اخه هیچ حریمی برای زندگیمون نگه نمیداری مسائل مالی خیلی خصوصیه یهو دوباره قاطی کرد و گفت همین الان به بابات زنگ میزنم بیاد وسایلاتو ببره برو طلاق بگیر منم گفتم وااا دیوونه شدی چرا همچین میکنی و از خونه رفت بیرون. 

2738

اونم میره بیرون و به مامانم پیام میده که من از دست دخترتون خسته شدم دیگه با دخترتون صحبت کنین که با من راه بیاد وگرنه بیاین وسایلاشو ببرین. مامان منم از هیچی خبرنداشت و یهو شوکه میشه و بهش زنگ میزنه آرومش میکنه بعد مامانم به من زنگ زد که م اینطوری گفته چیه اخه قضیه من که خبر ندارم منم بهش گفتم مادرشوهرم خیلی داره دیگه دخالت میکنه الانم شوهرم می‌خواد از پولای من قرض باباش رو بده در صورتی که یک ماه بعد پولای خودش میرسه. 

من هیچی از مسائل زندگیمون رو به مامان بابام نمیگفتم و همه رو خودم حل میکردم. اونا هم از هیچی خبردار نبودن. اون شب هم من گفتم که چقدر مادرشوهرم دخالت میکنه و شوهرم همش به دهن اون نگاه میکنه چند وقت قبل مادرشوهرم اومد بهم گفت زنا مغزشون کوچیکه هرچی پول دارن باید به شوهراشون بدن، یا تو خیلی بی حجابی، زایمان سزارین میخوای بکنی اون که اصلا اذیت نمیشی کاری نداره که. بهشت زیر پای مادریه که طبیعی زایمان کنه و کلی حرف دیگه

مامان منم از همه جا بیخبر این حرفارو شنید و صبح روز بعد به مادرشوهرم زنگ میزنه و میگه بذارین این دوتا زندگیشون رو بکنن اونم میاد میگه کارد به استخون رسیده و دخترشما خواسته هاش زیاده و فاتحه خوندم توی مالتون. اون روز شوهرم رفت خونه مامان باباش و تا شب خونه نیومد منم تنها با بچم توی خونه بودم. خانوادم شهر دیگه ای زندگی میکنن

با همه این حرفا من شب بهش پیام دادم که هر موقع آروم شدی بیا خونه اونم گفت دیگه نمیخوام با خانواده‌ات رفت و آمد کنم تو هم نیا خونه مامان بابام. منم تازه زایمان کرده بودم اصلا نمیدونستم چیکار کنم بهش گفتم به خاطر دخترمون باشه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mahsa_ch_82  |  10 ساعت پیش