پسره خودش منو دیده بود بعد اومده بود میگفت چادر سر کن.
منم حرصم گرفت انگار کور بوده ندیده من چادری نیستم. کلا پسره نگاه بالا به پایین داشت به آدم خیلی خودشو دست بالا میگرفت درحالیکه از همه لحاظ بهش سر بودم.
یه جور رفتار میکرد انگار چون من میخوام باهاش ازدواج کنم باید به هرسازی که میزنه برقصه و هر چی میگه قبول کنم. منم که عمرا زیر بار حرف زور و غیر منطقی برم ردش کردم😁
خیلیم محجبه بودن با همه قطع رابطه بودن. کلا مدلشون عجیب بود. من همون جلسه اول اومدن دیگه ادامه ندادم. اونا زنگ زدن بیان دوباره ما گفتیم نیان.
روزیم که اومدن یه جعبه شیرینی آورده بودن که من به عمرم چنین شیرینی ای ندیده بودم اینقد که مزخرف بود. حتی جعبه اش اسم و آدرسم نداشت. خیلی کنجکاو بودم بدونم از کجا اینا رو پیدا کردن😂😂😂
یه خواهر دریده ایم داشت همون روز اول خط و نشون میکشید