سلام. من دوران عقد هستم. رابطه خوب و تقریبا دوستانه ای با اعضای خانواده شوهرم دارم
چند روز پیش جاری بزرگم اسباب کشی داشتن. از قضا خواهر و برادرهای جاریم نرفته بودن کمکش و فقط همسر من رفت کمکشون.
مادر همسرمم بخاطر سکته پدرش یه روز قبلش مجبور شد بره شهرستان و نبود.
همسرم به من گفت تو نمیخواد بیای کمک و من هستم و اگه کسی از خانوادم باهات حرف زد یه بهونه بیار و بگو نمیتونی بیای، اینجوری بهتره.
من جا خوردم که اصلا چرا کسی باید از من تازه عروس تو دوران عقد چنین توقعی داشته باشه که برم اسباب کشی دیگری! ولی هیچی به روی خودم نیاوردم...
تا اینکه امروز تماس گرفتم مادرشوهرم حالشو بپرسم، پرسید چرا کمک فلانی نرفتی؟دست تنها بودن. یه کمک میکردی عیبی نداشت و من اگه بودم حتما میرفتم کمک تا به اون طفلکی ها انقدر سخت نگذره و کلی سختی کشیدن تا کاراشون تموم شده!
لحنش دلخور بود. منم گفتم درگیر بودم و مشکلی داشتم. ولی از طرز جواب دادنش مشخص بود که باور نکرد و خیلی زود هم خداحافظی کرد!
منم بهم برخورد، رفتم واسه مادرم ماجرا رو تعریف کردم، حالا مادرم ناراحت شده و میگه ایندفعه شوهرت بیاد باهاش کار دارم! مگه دختر دسته گل من که تازه عروسم هست کلفته که نیومده بره مثل کارگر کار کنه واسه جاری؟؟! چه توقعاتی دارن اینا؟ وقتی نخواستی بری حق نداشتن کنایه بزنن و من با شوهرت کار دارم!
الان گیج شدم و نمیدونم حق با کیه؟ ته دلم از مادرشوهرم دلخورم. حق دارم ناراحت بشم؟