پسر خاله ناتنی بابام که اسمش علی هست با خانوادش (زنش و ۲ دخترش)میرن شمال . چادر میزنن .چند تا لات شب میان مزاحمت ایجاد میکنن . اونا هم جایی چادر زده بودن انگار وسط جنگل بوده و از اون یکی مسافر ها دور تر . این پسرا علی رو تا حد مرگ کتک زدن به زنش هم جلو چشمش تجا.وز کردن ولی به دختر بزرگش میخواستن دست بزنن علی میگه منو بکشین ولی به اون دست نزنین
یکی از پسرا مانع اون یکی ها میشه تا به دختر دست نزنن و اینجور دیگه
سیزده بدر زهر مار میشه براشون
ولی آخر سر گرفتنشون الان ۲ تاش زندان افتاد سومی معلوم نیس کجاس . خودشم اهل اون منطقه نبودن از طرفای جنوب بودن .
بابام از اون دفعه مارو نمیبره بیرون . یا ببره هم حداقل با ۴ خانواده میبره میگه تعداد مرد باید زیاد باشه خودشم باید هتلی چیزی بگیره ...
این سیزده هم که جایی نمیریم بابام مخالف کرد .
ماهم میگیم اتفاقیه که برا اونا افتاده اخه چرا مارو زندانی میکنی .قرار نیس اون اتفاق واسه مام بیوفته