وقتی موضوع تاپیک و نوشته هات رو دیدم، دقیقا خود ۱۰ سال پیشم رو تصور کردم
مادرشوهر منم دقیقا همین کارا رو می کرد... یه مادرشوهر با سن نه چندان زیاد ولی از اونا که توی همه کار دخالت می کنن... همراه با دخترش چه تحقیرا و چه رفتارت که با من نکردن
خب الان که ده سال می گذره، دیگه این مشکلات رو ندارم خدا رو شکر
چند تا راهکار بهت میدم... و اینکه باید صبور باشی تا نتیجه بگیری... و اینکه همیشه خودتو تصور کن توی موقعیتی که فقط و فقط خودت واسه همه چین تصمیم می گیری... نه مادرشوهر... نه خواهرشوهر
و اما راهکارها:
اول از همه، باید رفتارت رو تغییر بدی. ببین باهاشون گرم و صمیمی رفتار می کنی؟ اگه آره، کم کم سرد شو... من خیلی ساده بودم و اصلا نمی دونستم حفظ فاصله یعنی چی... بعد که رفتارم تغییر کرد و زیاد رو ندادم، همه چیز عوض شد
با شوهرت بیشتر صحبت کن. بگو انتظارت و توقعات چیه. بگو دوس نداری فلانی تصمیم بگیره برام.
برای خودت خیلی ارزش قایل شو. اگه رفتاری کردن که نادرست بود، تو هم اصلا بهشون زنگ نزن و تحویلشون نگیر. خیلی خودت رو بالا ببر.
خودت قبل همه دست به کار شو. اگه مثلا فلان جشن تو راهه و تو لباس نیاز داری، از قبل برو دنبال خرید لباس با شوهرت.
اصلا در مورد کارات و برنامه هات با خانواده شوهر صحبت نکن. هر چی کمتر بدونن، واسه خودت بهتره.
و کلی چیز دیگه که یادم اومد و وقت کردم، برات می نویسم
فقط واسه امیدواری بیشتر اینو بگم من وضعم خیلی داغون بود.... واسم به سلیقه خودشون لباس می خریدن، در مورد رنگ نکردن موهام توی نامزدی منو تخت فشار قرار میدادن، به رنگ رزم کار داشتن، به کفشم و مدل پاشنه بلندش کار داشتن، اینکه واسه فلان عروسی برم آرایشگاه یا نه کار داشتن... داغونا... حتی کیک عروسیم و چند قلم وسیله جهیزیه عملا به سلیقه مادرشوهر بود... شب عروسی هر کی اونا رو میدید، از مدل رفتارشون می فهمیدن چقدر دخالت می کنن توی همه چیز