این رسم برای من و خانوادم خیلی سال بود که منسوخ شده بود اما خانواده اونا خواستن که اجرا بشه چون این رسم رو داشتن
ما هم قبول کردیم و فقط اقوام پسر قرار شد بیان و از ما هیچی
دو روز قبل عروسی بود که اومدن برای جهاز دیدن و من چون خیلی استرس داشتم و کار تاج و تور و... رو انجام میدادم فشارم افتاد و رفتم بهم سرم وصل کردن.مهمونی شروع شد و من زیر سرم بودم و مامانم میزبان اونا بود. همسرم طلبکارانه به مامانم گفت کجاست؟؟؟ گفت زیر سرم فلان جاست. اونم گفت با قلدری گفت میرم که بیارمش. نگو خواهرش هم پرش کرده که هرجور شده برش دار بیارش... وقتی رسید به من حال من براش مهم نبود خیلی مصنوعی حالمو پرسید و لبخند مصنوعی زد و گفت باید بریم. گفتم مگه نمیبینی حالمو سرم رو نمیبینی؟
گفت باید بریم اگه نیای عروسی کنسله...
اونجا بود که حالم بدتر شد و شوکه شدم و بابام اومد
بابام گفت این چه حرفیه که زدی به دخترم
گفت من به منفعتم نگاه میکنم و رفت تا چند ساعت خودشو گم و گور کرد... پرستار هم همرو شنید
من فقط از شوک بی محبتی اون هق هق گریه میکردم
پرستار گفت اشکال نداره جدا شو سریع بهتره
بعد که خانوادش فهمیدم پسرشون این حرف رو زده مجبور شدن پشت من دربیان. همون خواهری که پرش کرده بود که هرجور شده بیارش به داداشش گفت زن گرفتی فکر کردی آدم شدی قلدر بازی درمیاری
خلاصه من و خانوادم میخواستیم به هم بزنیم اما با واسط شدن دامادشون که مهمونا واسه عروسی دعوت شدن و پس فردا عروسیه و اونم بچگی کرده این حرفو زده ما رو منصرف کردن
شما بودید خدایی چیکار میکردید؟