تاپیکای دست بزن و کتک و ک میبینم اینقدر عصبی میشم

نه خانم تو زمان جنگ وقتیداژیر قرنز و میزدن موشک میومد اصابت میکرد معلوم‌نبود به سر کی فرود میاد تا نسلها یی که مادرنشان تو اون‌موشک بارونها بودن اثر میگذاره من بچه محلی داشتم اونوزمان خانمش ب قدری اروم بود نهایت نداشت چشون از دیواردبالا میرفت یه ردز وقت دکتر گرفتن به من گفت شما هم بیادبریم رفتیم رفتن تو خانمش به من کفت شما هم بیاتو رفتم چه دکتری یه ادم درجه یک توضیح داد دهدقیقه حرف رد گفت این بچه تو هول و تکون بوده زمان حاملگی مادرش ولش کنیدبزارید هر کاری دلش میخواد بکنه 

من تو شرایطی نیستم که اون فردی که مناسبم باشه انتخاب کنم اتفاقا بخاطر شهصیت مهربانی که دارم معرفی میکنن ولی شرایط منو ندارن مثلا دفتر بالا سرمون یه اقایی وکیل کارهای ملکی یه خانمی رو میکرد قرار اشنایی گذاشت این خانم با عروسش اومد بهد که صحبت کردیم اقای وکیل رفتن اتاق دیگه با این خانم راجع کارشون صحبت کنن به عردسشون گفتم من ارامش نیخوام اکر ۵تا بچه این خانم با عروس و داماد بخوان بیان با نوه ها شون من باید ازشون پذیرایی کنم این وظیفمه ابدا غیر اینونخواهددبود ولی برای این کارها  تو توتن من نیست . ابن خانم هم که نمیتونه به بچهدهاش بگه نیاین یک موی اونوبچه هارو نمیتونه به من بدهد. بعد یه خلقو خوبگیی من دارم سنمون بالاست . من و خانمم بقدری بد اورده که دست له سیاه و سفید نزدم غذلیی که دوست داستم از بچه ها جدا درست کرده لعنتی منو کشته . باد اینی که میگیم صیغه بده نمیخوتم اسموبد ردش برارم‌واقعا بده من دو تا تجربه شو داشتم . باورتون نمیشه هر دو پشیمون شدن . ولی داستان براموتمام شد اولی البته مارو نزد

یه خانواده که تو کوچه ما بودندوتا دختر دوتاپسر داشتن یکی از پسرها تو زمان جنگ مادرش ون حامله بود ننیدونید چه شری بود ابرو تداشته بود برای خونشون بچه های دیگه از دست سرشون پایین بوددمن براساس گقته های این اقای دکتر به پررشون گفتم ولش کن انقدر گیر نده بهش اخر سر به مادرش گفتم مسعود خود کشب میکنه مادرش بدش اومد اومدقع ۱۳ سالش بود خانم سر سی سالگی حلق اویز کرد خودشو 

چند تا بابا دو تا بودن به فاصله یکسال اینجوری که شما میگین انگار تواما چند تا میشه  

پثلا هر دورو هم نیخواستم برایرازدواج دائم گفتیم خب اشنا بشیم 

الان یه دونه تو خونه دلرم دخترمه عر چی تو خونه زنم نازمو میکشه این داره خونمو میکنه تو شیشه ولی دنیامه 

شما هم به هراه خانواده محترمتون 

خدارو شور یه دختر دارم یه پسر پسره جونش برام در میره دخترم از دستش ناراحت شم غذای مورد علاقمو درست میکنه ولی خانم نق میزنه نق میزنه باور کنید یه جاهایی میبرم ازش  ولی جفتشون زندگیمو بعد خانمم دادم بهشون چون همه چیو با خانمم تصور میکردم ولی ولم نمیکنن  خدایسش محبتشون کمونمیشه چون دیدن سر بیماری مادرشون من همه کارهای خانومم و میکردم میگفت رنم مگه مرد مثل توهن هست برایروسی میکردم که واقعا فداکار بود بود تو زندگیمونو۱۰ سال اخر چخپهار تایی کار میکردیم‌خدا شاهده یه سرو گردن ازسه تامون بالاتر  بود همه چیدو با رفتنش ازربین رفت الهی همه خانواده ها خوشبخت باشن بخدا اینجادمیبینم روابطط خرابه میمونم از بس دنیا بی ارزشه ببخشید سرتونو درد اوردم

نه دقیقا اطلاع نداشتن بچه هام ما تو شهرک شنعتی کارمون هستش بچه هام میرفتن سر کار  این خانمها اولی که خودش بازنشسته بود یه دختر توخونه داشت حقوق بر بود  مذهبی بود دکمی تو خونهدیه کاری داشت با خواهرش کارگر داشت طرف قرار داد بود با ادارهجات اسموکارشو نگم لهتره ولی الان به جوری شده مردم‌ مادی شدن اینددومی مطلقه بودن  یه پسر هم داشتن اهان دخترم سی سالشه مجرده دختر و پسرم یشکر خدا شغل خوبی دادن ولی در مورد ازدواج هم خاستگار زیاد داره ولی معیارهایی داره که میگه باودرست اردواج میکنم با نمیکنم .