واقعیت اینه که سال نو میشه لباس نو میشه وسایل خونه نو میشه خیلی چیزا رو میشه نو کرد
ولی باید دید آیا اخلاق و ذات آدما هم نو شده؟!
بعضی آدما هرچی که میگذره بدذات تر میشن...
شوهرم امسال ترجیح داد که دیرتر بریم خونه مادرش اینا که جاریم و شوهرش برن و همو نبینیم...
ولی ما یه ساعت هم نمیشد که اونجا بودیم خسته و کوفته راه بودیم و داشتیم استراحت میکردیم
که اونا اومدن... نگم از آشوبی که به پا کرد...
در و زد دیوار رو زد داد و بیداد کرد پدرشوهرم رفت باهاش حرف زد...
من و شوهرم بی سر و صدا زدیم بیرون...
تازه اونجا بود که فهمیدم چرا شوهرم تلاش داشت ما با هم رو به رو نشیم...
حتی وقتی دراز کشیده بودیم صدای هر ماشینی می اومد شوهرم میرفت پشت پنجره ببینه برادرش هست یا نه...
آخه بیشعور مگه من اومدم خونه تو؟! اینجا همون قدر که تو عروسی منم هستم من که از خدامه نیام و خیلی هم کم میام انقدر که همه فامیلا و همسایه هاشون میگن چه به سر عروس اوردن که نمیاد...
دلم برا شوهرم خیلی میسوزه... اوایل فکر میکردم بخاطر من نمیره و من مجبورش میکردم که بره... ولی الان میفهمم که جایی تو خونه باباش نداره اون زن انقدر اژدهاست که آش رو با جاش خورده...
بخوره
ما که مشکلی نداریم باهاشم قطع رابطه ایم ولی اینکه اون روز اونجور سر و صدا کرد ناراحتم کرد...
شوهرمم تو این تعطیلات یه بار هم نگفت بریم خونه مامانم...