من موقعی که دبیرستانی بودم عاشق دوست بابام شده بودم
دندانپزشک بود
اولین بار که دیدمش دندونم درد میکرد رفتیم مطبش و همونجا بود که دل من رفت
اون دندونمو پر میکرد و من زل زده بودم بهش
دم به دقیقه میگفتم دندونم خرابه منو ببرید اونجا
تا به همین بهانه ببینمش
دیدم اینطوری فایده نداره
اون زمان فیسبوک مد بود
یه اکانت فیسبوک زدم و باهاش وارد رابطه مجازی شدم
اما هیچوقت جرات نکردم بگم کی هستم
بعد از ۶ ماه ک مجازی باهاش بودم
و هر روز اصرار داشت ک منو ببینه
بهم گفت یا فلان ساعت بیا مطبم ببینمت یا واسه همیشه برو
و اون روز تا نزدیک مطبش رفتم اما جرات نکردم برم و خودمو معرفی کنم
پا همون پا برگشتم
و انقدرررر گریه کردم که مریض شدم
منو میبردن دکتر سرم میزدن و نمیدونستن درد من عاشقیه
روز به روز لاغرتر میشدم
غذا نمیخوردم
الان فکر میکنم چجوری عاشق یه مرد همسن بابام شدم؟؟
اونم مردی که زنش رو طلاق داده بود و بچه داشت
خداروشکر که این بحران رو پشت سر گذاشتم
ولی نمیدونید چه بهایی بابتش دادم