6ساله یکیو میخوام خیلی هم دیگرو دوس داریم خیلی سختی کشیدیم این چندسال از اولشم قصدش ازدواج بود ولی چون من خواهر بزرگتر داشتم خانوادم اصلا اجازه نمیدادن که بیاد خواهرم که ازدواج کرد بالاخره اجاره خواستگاریو دادن بهشون اومدن و خیلی اتفاقا افتاد خانوادم مخالف صدرصد بودن بخاطر اختلاف فرهنگی که داریم هیچ جور نتونستم راضیشون کنم تنها راهم برا
راضی کردنشون این بود که مشاوره برم و رفتم بعد چند جلسه صحبت و تست مشاور اوکی داد ولی مامانم هنوزم راضی نیس با اینکه مشاور باهاش حرف زده دیگه به یه جایی رسیدم که مجبورم فراموشش کنم ولی زندگی جفتمون نابود میشه اون برا رسیدن به من هرکاری کرد ولی بی فاید بود یک سالو نیم از خواستگاری قبلی و مشاوره صبر کردیم ولی بازم نشد خانوادم راضی شده بودن ولی وقتی رفتیم خونشون نظرشون باز برگشت دیگه هیچ امیدی به زندگی ندارم افسرده شدم هنوز ارتباطمو کامل قطع نکردم ولی باهاش سرد رفتار میکنم خیلی ازم ناراحته که چرا انقد راحت ولش میکنم میگه اگه بهت نرسم سر به نیست میذارم میرم من خودم خیلی وابستشم موندم 6سال از زندگیمو چطوری پاک کنم دارم نابود میشم
هیچکسو ندارم که باهاش دردو دل کنم درکم کنه فقط میگن میشه راحت فراموش میشه