2733
2734
عنوان

چطوری فراموشش کنم دارم دیوونه میشم

| مشاهده متن کامل بحث + 7244 بازدید | 97 پست
عزیزم من ۵ سال با شوهرم دوست بودیم، همه جوره به پام موند، بی احترامیای خانواده ام رو نادیده گرفت. وقتی دیدم این همه مردونگی داره و من هم واقعا دوستش دارم، هیچ جور نتونستم بیخیالش بشم.الان ۱۱ ساله که ازدواج کردیم و هر روز خوشبخت تر از دیروز

دقیقا خانواده منم خیلی بهش بی احترامی کردن هر حرفی بهش زدن که منو ول کنه ولی همه جوره پام وایساد اگه شمام خانوادت مخالف بودن میشه بگی چطور  راضیشون کردی


خب عزیزم وقتی خانواده ت تا این حد به زندگی طرف مقابل حساس هستن.مطمئنا بعد ازدواج خیلی از جانب خانواده خودت اذیت میشی.

دامادتون وضعش چطوره؟

شاید مطمئنا با دامادتون مقایسه میکننش

ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



خب عزیزم وقتی خانواده ت تا این حد به زندگی طرف مقابل حساس هستن.مطمئنا بعد ازدواج خیلی از جانب خانواده خودت اذیت میشی.دامادتون وضعش چطوره؟شاید مطمئنا با دامادتون مقایسه میکننش

دامادمون اول یه جوری جلو اومد که انگار خیلی سطح بالان ولی بعد عقد مشخص شد نه حمایت خانواده داره نه خودش پولی داره اونم عاشق خواهرم بود ولی راحت بهش رسید 

2742
من اگه جات بودم کوتاه نمیومدم به هیچ عنوان. چون ۶ سال با هم بودن دیگه کافیه واسه شناختن همدیگه.اگه دوستش داری و خودشو بهت ثابت کرده، براش بجنگ.بهش کم محلی نکن، اون هم تو شرایط خوبی نیست.اگه از تو هم بدرفتاری ببینه میشکنه

میشه بپرسم شما دلیل مخالفت خانوادن چی بود

به نظر من حرف خانوادت رو گوش کن دوست منم همین اشتباهو کرد با رضایت ازدواج کرد ولی به زور خانوادش راضی شدند آخرشم هم به خاطر تفاوت فرهنگی و اقتصادی که با شوهرش داشت جدا شد لطفا بیشتر فکر کن

خودخواهی آن است که از دیگران بخواهید، آنگونه که شما دوست دارید، زندگی کنند.

ته دلت رو خالی نمیکنم

اما من اگه جات باشم با این حجم مخالفت قید عشقمو میزنم.

خدایی نکرده خدایی نکرده اگه اتفاقی بیفته تو زندگی مشترکت ،هیچ حامی نداری.

من اصولا آدم قوی نیستم

2740

من ۵ سال تمام شوهرم سالی یکبار میوند خواستگاریم.

بابام هر چی از دهنش درومد به خودش و خانواده اش گفت.

منم خیلی اذیت میکرد. منم افسردگی شدید گرفتم و کارم به بیمارستان کشید. 

راستش همه تو فامیل ما از بابام حساب میبردن، هیچ کس جرات نداشت باهات حرف بزنه، هیچ کس...

ولی اون روزی که رفتیم بیمارستان، دوستم که حال و روز منو دید، دیگه قاطی کرد.

رفت زنگ زد به بابام، گفت آقای فلانی، اینا همدیگه رو میخوان، اگه جلوشونو بگیری، اینا راه دیگه ای پیدا میکنن

Where focus goes, energy flows

نظرشون اینه که با دل دارم انتخاب میکنم نه عقل ولی من مشاور رفتم اون کلا نظرات مامانمو قبول نکرو گفت فقط بهونس چون اختلاف دارید درسته ولی خیلی زیاد نیس که واست مشکل باشه خانواده من به دامادی میخوان که جلو فامیل خیلی پز بدن

واقعا دلم میشکنه وقتی ب این فکر میکنم ی جوون که با هزار عشق و ارزو میخاد زندگیشو شروع کنه بخاطر وضعیت مالی مجبور شه از خواسته هاش بگذره..ب خانوادت بگو دنیامون بی ارزشه هیچ چیز تو این دنیا ابدی نیست وضعیت مالی خوب خوبه..ولی ب نظرم همین ک خانواده خوب و خدا شناس و محترمی باشن کافیه  هر کسی ی جوری زندگی میکنه..اتفاقا ساده زیستی خیلی بهتره..خانواده فقط باید گرم باشه احترام توش باشه..تو هم مطمینن زندگیت جداس و طرفت هم بالاخره یه شغلی داره و میتونه ی زندگی خوب برات درس کنه..پس مخالفت چرا..دست جوونارو باید گرفت

خدایا لحظه ایی مرا ب حال خودم وا مگذار...که هرچی دارم از تو دارم..بدون تو هیچم..

خدایا این چه حسی بود که تو وجود آدم ها گذاشتی!!؟

واقعا در اوج شیرینی، این حس اگه به جایی نرسه واقعا داغون میکنه آدمو...

از خدا میخوام هر چی به صلاحتونه همون بشه

نفس آدم بند میاد وقتی به جدایی از عشقش فکر میکنه...

احتراما،قدیمی ترین کاربرمَردِسایت،O2shOmaL کانال 🖤تلگراام بنده،دیدنش خالی از لطف نیست...
بابام هم دیگه کلافه شد، گفت برید هر کاری میخواید بکنید. اما یه قرون روی من حساب نکنید

عزیزم ...خانواده منم همینو میگن ولی بیشتر مخالفت از سمت مامانم و خواهرمه مامانم فقط اشک میریزه که اگه میخوای من راضی باشم ولش کن

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687