سلام
یه روز عصر رفتم خرید برای شام و وقتی برگشتم هوا تاریک شده بود... من همیشه عادت دارم تا میشینم تو ماشین دررو قفل میکنم وترجیحا شیشه هم پایین نمیارم.
اونروز مث همیشه اومدم پارک کنم برم خونه دوتا مرد از اینا که شلوار شش جیب میپوشن و کاپشن پفی😀و کلا استایل خلاف کاری دارن زدن به شیشه...عقلی کردم شیشه رو در حد دوسانت دادم پایین گفتم بله?گفت زدی به ماشین ما در میری؟گفتم من؟اشتباه گرفتید...اونم اصرار اصرار که نه پیاده شو ببین چه کار کردی؟بعدم میگفت شیشه رو بده پایین صدات نمیاد😑
اونقدر ترسناک بودن زانوهام داشتن میلرزیدن...
اما با اعتماد به نفس گفتم صبرکنید زنگ بزنم شوهرم بیاد ماشینتونو ببینه... دیگه دید زنگ زدم صدای شوهرم از تو باند ماشین اومد گفت الان میام عزیزم...
گفت باشه عیب نداره من گفتم نه الان میاد صبرکنید...با یه چاقو آروم زد ب شیشه میخندید میگفت نه فدا سرت عیب نداره فقط بگو بچه کجایی انقد زرنگی؟ مردک نمیدونست من در حال غش بودم.... قشنگ زانوهام رعشه ای میلرزیدن پام رو پدال تندتند تکون میخوره رو ویبره بود😁 خلاصه زودی سوار یه 405شدن رفتن تا شوهرم اومد.اون شب انقدرم خلوت بود که اگر پیاده شده بودم همون چاقو رو میزاشتن زیر گلوم ماشینو میبردن آب از آب تکون نمیخورد. اینو گفتم مراقب خودتون باشید.