2737
2734
عنوان

تولدمه ولی....

166 بازدید | 11 پست

بچه ها من دارم طلاق میگیرم خیلی ها درجریان مشکلاتم شوهرم هستن...پارسال روز تولدم ک سرکار بودم مدام پیام میداد قربون صدقه میرفت و تولدمو تبریک میگفت،عصرش سوپرایزم کرد،بردم واسم کفش خرید،تاب خوردیم توی خیابونا.آخرشم رفتیم رستوران اکبرجوجه خوردیم.چقدر روزا زود میگذره....چقدر دلتنگ اون روزا شدم...کاش شرایط طوری نبود ک مجبور بشم ازش جدا بشم

خستم، خیلی خسته
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731

سلام ممنون که به دنیا اومدی


تولدت مبارک.


پارسال اون بهت هدیه داد

من پیشنهادم اینه بشین درست درمون فکر کن به ایندت و رابطه خودت با همسرت و یه تصمیم درست بگیر و یه تصمی درست برای ایندت بهخودت کادو بده که بهترین کادو زندگیت خواهد بود اگر درست عمل کنی

یه انتقادم برات دارم

2740
تو خودت خودتو لایق خوشبختی نمیدونی آیدین بخت شوم نوشتی یعنی قبول کردی یعنی دعوتش کردی انرژی منفی رو

آخه نمیدونی چقدر سختی کشیدم و صبر کردم.یجا به خودم اومدم دیدم دیگه هیچی ازم باقی نمونده

خستم، خیلی خسته

😔😔😔

(کاربر مَرد)    پسر عزیزم بخاطر تو همیشه مهربان خواهم ماند و همه تلخی هارا از تو پنهان میکنم تا تو آرامش دنیا و تمام لذتهایش را تجربه کنی                                                                                                   ـــ۸ـہـ۸ـــ♠️P♠️ـــہـ۸ـــ                                                                                                            
علت جدایی تون چیه


دوران عقد متوجه شدم شوهرم ناتوانه جنسیه بزور دکتر و قرص بتونه کاری بکنه منم چون دوسش داشتم این موضوعو پذیرفتم.. دلشو به ارث پدریش خوش کرده بود. هیییچ حرمتی باقی نمونده. توروی خانوادم ایستاد و بخاطر شوخی که داداشم باهام کرد دست به یقه شد با داداشم و بی احترامی طوری ک بابام ازخونه بیرونش کرد. بشدددت عصبی ومتوجه شدم بیمارستان اعصاب وروان خوابیده13تا قرص اعصاب میخوره درحالی که به من گفت بخاطر فوت داداشم تحت درمانم چون افسردگی گرفتم گفتم باید ترک کنی به ترامادول رو اورد. دست بزن داره گه گداری .خودزنی میکرد با شیشه و چاقو. نه عروسی واسم گرفت نه طلایی واسم گرفت تازه۴۸میلیون سال۹۸واسش طلاهای خونه بابامو فروختم و۱۸میلیون پول نقد بهش دادم واسه ساخت خونش نه خریدعروسی کرد. گفت چون خونه ساختم دستم خالیه واین حرفا. یجورایی میترسید واسم خرج طلا وعروسی واین چیزا کنه چون یروز از دهنش توی دعوا در اومد تو همون اول قصدت رفتنه. خانوادمم بخاطر من هیچ فشاری نیوردن. یعنی هیییچ آرامشی باهم نداشتیم.  خوب بودنش به دوهفته نمیرسید انگار یکی میرفت تو جلدش باااید سر چیزالکی بحث وناراحتی درست میکرد.همش قهر میکرد مثل زنا. اخلاقای خوبی هم داشت. دست و دلباز بود. وقتی قهرنبود بشدت فیزیکی و کلامی محبت میکرد. شوخ بود خیلی مسخره بازی درمیورد تا بخندونتم. شکاک اصلا نبود. مناسبتارو فراموش نمیکرد، رفیقباز نبود. همش چیزای خوبشو با مردای اطرافم مقایسه میکنم. میبینم شوهرم موقع آشتی خیلی مهربون بوده😔ولی دیگه یجایی به حدی خسته شدم که دیگه احساساتم کور شد. دلم واسه خونه ای که با هزار بدبختی ساختم تنگ شده

خستم، خیلی خسته
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687