چشممو باز کردم تو دعوا های مادر پدرم بودم سر بی خیالی و بی مسعولیتی پدرم وقتیم که مادر پدرم از هم جدا شدن ۱۷ سالم بود
تو همون دوران با یکی دوست شدم و ازدواج کردم الان ۱۱ ساله که زندگی کردم شوهرم نخواست نکرد هر کاری کردم که زندگیمو جمع و جور کنگ نشد که نشد به آب و آتیش زدم خودمو به مرحله ای رسیدم که احساس میکنم همه چیزم به یک باره جلوی چشمام آتیش گرفت
بچه ام ندارم کلی دوا درمون کردم خداروشکر که باردار نشدم
الان در شروف طلاقم از آینده میترسم...متاسفانه دانشگاهم نتونستم بدم شاغل هستم اما
نمیدونم سرنوشتم چی میشه....😞