سلام ، قبلا ی شرکتی بودم که دوتا برادر کار میکردن ، یکیشون مسئول دفتر و خوش اخلاق بود و خواستگار من، اما اون بکی خیلی بد اخلاق بود همش دعوا میکرد، یادمه چند بار من مجبور شدم بهش زنگ بزنم داد زد و گوشی رو قطع کرد که البته گزارش دادم، خیلی هم ازش شکایت میشد، مشتریا و بچه های شرکت و...
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
تمام خاطراتم ازش بد و منفیه، تا اینکه همکارم زنگ زد گفت فلانی تصادف کرده بود تو کما بود الان از سر خاکش میایم ، گفتم بهت بگم اگه خواستی به برادرش زنگ بزنی تسلیت بگی
من تو شرکت مسئول دیجیتال مارکتینگ بودم ولی گاهی که شلوغ بود تلفن جواب میدادم ، چون دوستام که منشی بودن واقعا گناه داشتن ، یادمه ی مشتری انقد گریه میکرد میگفت اشتباه شده و... منم به برادرش که دفتر بود گفتم ولی ناله ها اهش یادم نمیره خیلی گناه داشت
یادمه بهش گفتم چرا اینجوری کردی مشتری باید راضی باشه و ... ، با اینکه شرکت مال من نبود گفتم درآمد شرکت از قبل مشتری هاست باید راضی باشند ، چرا به خانمه اینجوری گفتی ، گفت آبجی این زنه، زنا هم نمیفهمن، من اصلا شکه شدم گفتم بیخود نیست طلاق گرفتی و خانمت ۶ماه بیشتر زندگی نکرد ، و در نهایت گفتم برادرش هم مال همین خانواده است با این تفکرات و بعدم که از شرکت اومدم بیرون