بزارید حالا که پسرم خوابه خاطره زایمانمو کامل بگم براتون شاید توی پستام پراکنده زیاد گفته باشم ولی الان یه جا میگم
من روز قبل از زایمانم رفتم دکتر نوبت معاینه داشتم.۳۷هفته تمام بودم.دکتر معاینه کرد و گفت لگنت عالیه.من خیلی اصرار کردم برای سزارین.با وجود اینکه همه کلاسارو رفته بودم ولی ماهه اخر اینقدر استرس به خودمو شوهرم رسیده بود گفتیم تحمل یه استرس دیگه رو نداریم.ولی دکتر قبول نکرد و گفت بهت قول میدم از اونایی هستی که دردت شروع بشه دو،سه ساعته زایمان میکنی.خلاصه خیلی بهم دلگرمی داد ولی من همش میگفتم الکی میگه میخواد من امیدوار شم.ازش پرسیدم کی ممکنه زایمان کنم گفت دهانه رحمت الان بستست ولی خیلی نرمه این هفته احتمالش کمه هفته دیگه احتمالش بیشتره.
اومدم خونه و حالا که دیگه تصمیم به همون طبیعی شد شروع کردم ورزشای لگنو انجام دادن.تلویزیون میدیدم ورزش میکردم.تا شب در حال ورزش بودم.پیاده روی اصلا نداشتم من.
صبح فردایی که رفته بودم پیش دکتر (یعنی ۳۷هفته و ۱روزم شده بود)همین که روی تخت دراز کشیده بودم یه صدایی از تو کمرم شنیدم.انگار که گرفته باشه و جا بیوفته.منم بنارو به همون جا افتادن کمر گذاشتم
بعد از یکم از جام بلند شدم دیدم همینجوووور ازم ترشحات میریزه.من ترشحاتم خیلی زیاد بود توی بارداری همش توهم پاره شدن کیسه اب داشتم.گفتم کیسه ابم پاره شده ولی یه چیزی که به شک مینداختم حالت لزج بودنش بود چون فهمیده بودم کیسه اب دقیفا مثه همون آبه.زنگ زدم به مامام گفت برو بیمارستان معاینت کنن اگه کیسه اب بود و بستری شدی بم زنگ بزن بیام.من هنوز نمیدونستمکدوم بیمارستان برم.دوس داشتم زایمانم اپیدورال باشه ولی توی بیمارستانی که دکترم بود انجام نمیشد.زنگ زدم دوتا بیمارستان دیگه که انجام میدادن اونا هم میگفتن دکترامون الان نیستن معلومم نیست بیان یا نه.منم توی همون بیمارستانی که دکترم بود آشنا داشتم گفتم حالا اومدم رفتم اون بیمارستانا بعد دکتر بیهوشی هم نبومد برای زایمان بعد حسرت میخورم چرا نرفتم همون بیمارستانی که آشنا داشتم
خلاصه زنگ زدم به شوهرم و مامانم.تند تند وسایلو با مامانم جمع کردیم.هیچ دردی هم نداشتم.شوهرم رسید وسایلو گذاشتیم توی ماشین وقتی سوار شدم اولین درد اومد.مثه درد پریودی بود.خیلی کم و معمولی.
توی راه درد بعدی اومد،حدودا ۵دقیقه بعدش بود دردا هم حدود ۳۰ثانیه
رسیدیم بیمارستان و رفتم زایشگاه معاینه کردن گفت اره کیسه اب پاره شده دهانه رحم ۳سانت بازه سر بچه هم منفی ۳هستش.زنگ زدن به دکترم و اطلاعات رو بش دادن و گفت بستریم کنن یه سرم آنتی بیوتیک هم بگیرم.به ماماهای بیمارستان گفتم من مامای خصوصی دارم گفتن خب باشه پس فقط بگو چه اتاقی میخوای که بزاریمت تو اتاقت زنگ بزن مامات بیاد.من اتاق فیزیلوژیک میخواستم ولی فقط یکی بود که اونم پر بود،گفتمشون خب میرم اتاق خصوصی اگه اون خالی شد بعد برم اونجا.ساعت ۱۱من بستری شدم مامام حدود ۱۲ونیم اومد.توی این مدت درد میومد ولی خیلی معمولی بود.
حدود ساعت ۱۲ بود مسیول بخش زایشگاه اومد گفت مامات قراردادش با بیمارستان تمام شده زنگ بزن نیاد.وای چنان استرسی بهم رسید داشتم میمردم.موبایلمو برام اورن بهش زنگ زدم گفت آره تمام شده ولی کارهای تمدید رو قبلا انجام دادم الان دارم وسایلمو جمع میکنم اول میرم مدیریت تمدید قرارداد میکنم بعد میام پیشت.خیالم راحت شد
مامام با دکترم مرتب در تماس بود برام سرم انتی بیوتیک رو وصل کرد و نمونه خون گرفت.دکترم بهش گفته بود سرم فشار هم بگیره چون کیسه آبش پاره شده ولی مامام که کنارم بود گفت دردات طبیعی داره زیاد میشه و خیلی خوبن سرم بت بدم الکی اذیت میشی
رفت برام توپ یوگا اورد گفت لبه تختو بگیر روش بالا پایین شو برای پایین اومدن سر بچه عالیه.روی توپ همش بالا پایین میشدم.کم کم دردام بیشتر میشد.وفتی دردا میومدن و زوی توپ جابجا میشدم حس خوبی بهم میداد.دردام بیشتر شده بود.نمیدونم ساعت چند بود ولی گفت بیا معاینت کنم.گفت دوس داری چند سانت باشی گفتمش ۵-۶گفت دقیقا ۵سانتی که همون موقع درد اومد و توی درد معاینه کرد گفت توی درد ۶سانتی.معاینه ها اصلا برای من اذیت کننده نبود.ولی چقدر خداروشکر میکردم امپول فشار نگرفتم.دوباره برگشتم روی توپ.دردام زیاد شده بود موقع درد فقط خم میشدم روی لبه تخت و به خودم میپیچیدم.روغن یادم رفته بود ببرم که مامام رفت به شوهرم گفت بروروغن زیتون بخر و بیار برام.وقتی اورد تمام کمرم و لگنم و پاهامو ماساژ میداد.خیلی خوب بود.همش بهش یادژوری میکرد نفس عمیق بکش.چون توی درد یادت میره اینکارا
دکترم به مامام گفته بود من اول باید برم برای آی وی افی ها تا حدود ساعت ۴-۵بکشونش زایمان نکنه تا من برم اونور بعد بیام.حدودای ساعت ۲بود دردام هیلی زیاد شده بود دیگه.همش میگفتمش دوس دارم برم دستشویی آب گرم بگیرم به خودم مامام میگفت باشه الان میبرمت ولی نمیبرد بعد از زایمان که برای بخیه ها رفتم پیشش بهم گفت نبردمت چون پیشرفتت خیلی سریع بود ترسیدم یوقت اونجا زایمان نکنی