2733
2734
عنوان

نکاتی برای آماده شدن برای زایمان طبیعی...

| مشاهده متن کامل بحث + 1425361 بازدید | 27469 پست

سلام. مامانایی که زایمانتون نزدیکه بیاین یه خرده از حال و احوالتون بگین. 

من امروز ۳۹هفته م شده. ولی نه هیچ دردی دارم نه هیچ انقباضی. هفته پیش یه سانت باز بودم. فردا قراره دوباره معاینه بشم. خدا کنه پیشرفت کرده باشم. تو این یه هفته خیلی تلاش کردم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

مامانایی ک تازه زایمان کردین میشه راجع به دردا بیشتر توضیح بدین؟خیلی بده؟غیرقابل تحمله؟من وحشت دارم از زایمان تروخدا کمکم کنیناوضاعم خرابه😢سزارین بدتره یا طبیعی؟کدوم دردش غیرقابل تحملتره؟طبیعی جوری هست ک بشه تحمل کرد یا کار به غش و ضعف و ....میکشه؟

حلما برای من از اون چیزی که فکرشو میکردم راحت تر بود.من خیلی میترسیدم.روز آخر رفته بودم پیش دکترم گفتمش سزارینم کن گفت لگنت عالیه حرفشو نزن.

من سزارینو تجربه نکردم ولی یه چیزی که برای من خیلی بد بود درد بخیه ها بود که واقعا بیشتر از زایمان اذیتم کرد

زایمان هم من اصلا داد نمیزدم فقط تو دردا به خودم میپیچیدم.اخرشم که فول شدم حس دفع شدید داشتم دوس داشتم همش زور بزنم.چون خودم میدونستم دیگه مامام رو گفتم فول شدم.رفت و اتاق زایمانو اماده کرد برام توی اتاق زایمانم با یه زور بچم بدنیا اومد.

یه چیزه دیگه که برای من اینجور بود توی دردای اخر اصلا گیج و منگ میشی نمیفهمی چی به چیه.من اون اخراش اصلا تو عالم هپروت بودم نمیفهمیدم چی به چی داره میشه

بعد از زایمانم هی بهم میگفتن بلند شو بیا بشین رو ویلچر ببریمت اتاق خودت میگفتمشون هیچی بم نگید بزارید یکم همینجا بمونم فعلا بدنم جون نداره تکون بخورم

بعدشم که رفتم تو اتاقم خرما خوردم خیلی انرژی داد بهم بعدشم چراغارو برلم خاموش کردن بخوابم ولی کی بود که بخوابه همش خواب و بیداری بودم

ولی واقعا زایمان یه چیزیه که میگذره این همه ادم زایمان کردم برای خودت سختش نکن به خودت امید بده بگو میتونی.اگه میتونی حتما مامای خصوصی بگیر که هرچی از خوبیش بگم کم گفتم

خدایا شکرت...پسر گلم خوش اومدی

لي لي جان منم مثل شما امروز رفتم تو ٣٩هفته ولي هيچ خبري نيست،معاينه هم كه شدم دهانه رحمم كاملا بسته بود،فعلا با زعفرون و گل گاوزبون و پياده روي تلاش ميكنم،در ضمن سر پسر من تو لگن نيومده هنوز

2731

مامانیی که زایمانتون نزدیکه انشاءالله زایمان راحتی داشته باشین...ماهم همین طور...این هفته های آخربدجوری لاک پشتی میره ..کلافه میشه آدم...روتکونای بچه حساس شدم...امیدوارم این روزاهرچه زودتر بگذره...

گالری نمدی رنگین کمان..پرازکارای نمدی خاص وشیک خوشحال میشم به سری بزنید https://t.me/joinchat/AAAAAFDgludlKVJIAScWUA

بزارید حالا که پسرم خوابه خاطره زایمانمو کامل بگم براتون شاید توی پستام پراکنده زیاد گفته باشم ولی الان یه جا میگم


من روز قبل از زایمانم رفتم دکتر نوبت معاینه داشتم.۳۷هفته تمام بودم.دکتر معاینه کرد و گفت لگنت عالیه.من خیلی اصرار کردم برای سزارین.با وجود اینکه همه کلاسارو رفته بودم ولی ماهه اخر اینقدر استرس به خودمو شوهرم رسیده بود گفتیم تحمل یه استرس دیگه رو نداریم.ولی دکتر قبول نکرد و گفت بهت قول میدم از اونایی هستی که دردت شروع بشه دو،سه ساعته زایمان میکنی.خلاصه خیلی بهم دلگرمی داد ولی من همش میگفتم الکی میگه میخواد من امیدوار شم.ازش پرسیدم کی ممکنه زایمان کنم گفت دهانه رحمت الان بستست ولی خیلی نرمه این هفته احتمالش کمه هفته دیگه احتمالش بیشتره.


اومدم خونه و حالا که دیگه تصمیم به همون طبیعی شد شروع کردم ورزشای لگنو انجام دادن.تلویزیون میدیدم ورزش میکردم.تا شب در حال ورزش بودم.پیاده روی اصلا نداشتم من.


صبح فردایی که رفته بودم پیش دکتر (یعنی ۳۷هفته و ۱روزم شده بود)همین که روی تخت دراز کشیده بودم یه صدایی از تو کمرم شنیدم.انگار که گرفته باشه و جا بیوفته.منم بنارو به همون جا افتادن کمر گذاشتم


بعد از یکم از جام بلند شدم دیدم همینجوووور ازم ترشحات میریزه.من ترشحاتم خیلی زیاد بود توی بارداری همش توهم پاره شدن کیسه اب داشتم.گفتم کیسه ابم پاره شده ولی یه چیزی که به شک مینداختم حالت لزج بودنش بود چون فهمیده بودم کیسه اب دقیفا مثه همون آبه.زنگ زدم به مامام گفت برو بیمارستان معاینت کنن اگه کیسه اب بود و بستری شدی بم زنگ بزن بیام.من هنوز نمیدونستمکدوم بیمارستان برم.دوس داشتم زایمانم اپیدورال باشه ولی توی بیمارستانی که دکترم بود انجام نمیشد.زنگ زدم دوتا بیمارستان دیگه که انجام میدادن اونا هم میگفتن دکترامون الان نیستن معلومم نیست بیان یا نه.منم توی همون بیمارستانی که دکترم بود آشنا داشتم گفتم حالا اومدم رفتم اون بیمارستانا بعد دکتر بیهوشی هم نبومد برای زایمان بعد حسرت میخورم چرا نرفتم همون بیمارستانی که آشنا داشتم


خلاصه زنگ زدم به شوهرم و مامانم.تند تند وسایلو با مامانم جمع کردیم.هیچ دردی هم نداشتم.شوهرم رسید وسایلو گذاشتیم توی ماشین وقتی سوار شدم اولین درد اومد.مثه درد پریودی بود.خیلی کم و معمولی.


توی راه درد بعدی اومد،حدودا ۵دقیقه بعدش بود دردا هم حدود ۳۰ثانیه


رسیدیم بیمارستان و رفتم زایشگاه معاینه کردن گفت اره کیسه اب پاره شده دهانه رحم ۳سانت بازه سر بچه هم منفی ۳هستش.زنگ زدن به دکترم و اطلاعات رو بش دادن و گفت بستریم کنن یه سرم آنتی بیوتیک هم بگیرم.به ماماهای بیمارستان گفتم من مامای خصوصی دارم گفتن خب باشه پس فقط بگو چه اتاقی میخوای که بزاریمت تو اتاقت زنگ بزن مامات بیاد.من اتاق فیزیلوژیک میخواستم ولی فقط یکی بود که اونم پر بود،گفتمشون خب میرم اتاق خصوصی اگه اون خالی شد بعد برم اونجا.ساعت ۱۱من بستری شدم مامام حدود ۱۲ونیم اومد.توی این مدت درد میومد ولی خیلی معمولی بود.

حدود ساعت ۱۲ بود مسیول بخش زایشگاه اومد گفت مامات قراردادش با بیمارستان تمام شده زنگ بزن نیاد.وای چنان استرسی بهم رسید داشتم میمردم.موبایلمو برام اورن بهش زنگ زدم گفت آره تمام شده ولی کارهای تمدید رو قبلا انجام دادم الان دارم وسایلمو جمع میکنم اول میرم مدیریت تمدید قرارداد میکنم بعد میام پیشت.خیالم راحت شد

مامام با دکترم مرتب در تماس بود برام سرم انتی بیوتیک رو وصل کرد و نمونه خون گرفت.دکترم بهش گفته بود سرم فشار هم بگیره چون کیسه آبش پاره شده ولی مامام که کنارم بود گفت دردات طبیعی داره زیاد میشه و خیلی خوبن سرم بت بدم الکی اذیت میشی

رفت برام توپ یوگا اورد گفت لبه تختو بگیر روش بالا پایین شو برای پایین اومدن سر بچه عالیه.روی توپ همش بالا پایین میشدم.کم کم دردام بیشتر میشد.وفتی دردا میومدن و زوی توپ جابجا میشدم حس خوبی بهم میداد.دردام بیشتر شده بود.نمیدونم ساعت چند بود ولی گفت بیا معاینت کنم.گفت دوس داری چند سانت باشی گفتمش ۵-۶گفت دقیقا ۵سانتی که همون موقع درد اومد و توی درد معاینه کرد گفت توی درد ۶سانتی.معاینه ها اصلا برای من اذیت کننده نبود.ولی چقدر خداروشکر میکردم امپول فشار نگرفتم.دوباره برگشتم روی توپ.دردام زیاد شده بود موقع درد فقط خم میشدم روی لبه تخت و به خودم میپیچیدم.روغن یادم رفته بود ببرم که مامام رفت به شوهرم گفت بروروغن زیتون بخر و بیار برام.وقتی اورد تمام کمرم و لگنم و پاهامو ماساژ میداد.خیلی خوب بود.همش بهش یادژوری میکرد نفس عمیق بکش.چون توی درد یادت میره اینکارا

دکترم به مامام گفته بود من اول باید برم برای آی وی افی ها تا حدود ساعت ۴-۵بکشونش زایمان نکنه تا من برم اونور بعد بیام.حدودای ساعت ۲بود دردام هیلی زیاد شده بود دیگه.همش میگفتمش دوس دارم برم دستشویی آب گرم بگیرم به خودم مامام میگفت باشه الان میبرمت ولی نمیبرد بعد از زایمان که برای بخیه ها رفتم پیشش بهم گفت نبردمت چون پیشرفتت خیلی سریع بود ترسیدم یوقت اونجا زایمان نکنی


خدایا شکرت...پسر گلم خوش اومدی

خلاصه ساعت حدودای ۲بود که دیگه از درد به خودم میپیچیدم رفته بودم رو تخت دیگه.اومد معاینم کرد گفت ۹سانتی میخوای تحریکت کنم ۱۰بشی و زایمان کنی هرچند دکترت گفته دستکاریت نکنم تا خودش برسه گفتمش اره تورو خدا فقط تمام شه.توی درد تحریکم کرد و شدم ۱۰سانت.خودش گفت تحریکت میکنم ممکنه اذیت شی ولی من بازم اذیت نشدم.نمیدونم شاید چون خیلی صبورم و کلا صدام درنمیاد اینجور بودم

بعد از اون تحریک کمرمو هم ماساژ داد گفت دردت الان با این ماساژ بیشتر میشه ولی به زودتر زایمان کردنت کمک میکنه دو سه تا درد اومد که وحشتناک بودن.سرم گیج و منگ شده بود.نمیفهمیدم دیگه چی به چی داره میشه فقط یادمه چسبیده بودم به دیواری که سمت تختم بود و میگفتم حس دفع دارم دوس دارم زور بزنم.گفت زور نزن الان من برم اتاق زایمانو اماده کنم.خیلی زود برگشت پیشم و گفت الان هروقت درد داشتی زور بزن

بعد از کمی گفت بریم اتاق زایمان.یه ماما از خود بیمارستان اومد دستامو گرفت و رفتم توی اتاق.توی اتاق پایین تخت گفت مثه حالت توالت فرنگی وقتی درد اومد بشین و یه زور بزن بعد بیا بالا.همینکارو کردم چقدر بالا رفتن از تخت سخت بود

همون موقع دکتر رسید و تند تند با بتادین و سرم نمکی اول شستوشو داد بعد امپول بیحسی زد بعد برش داد.که برش رو اصلا حس نکردم ولی امپول بی حسیش رو حس کردم درد داشت

درد اومد و با تمام قدرتم زور زدم.سرش اومد بیرون خواستم ولی کنم ولی گفتم تا توی درده ادامه بدم زورمو که شونه هاشم اومدن بیرون و دکتر یه چیز گرم و لزج و خونی انداخت روی شکمم و گل پسریم بدنیا اومد.ساعت تولد رو ۲ونیم زدن.روی تخت زایمان فقط با یه زور بچم بدنیا اومد.وزنش ۲۸۳۰ ، قد ۴۹ونیم ، دور سر ۳۳

دکتر شروع کرد بخیه زدن وسطای بخیه بود که گفتمش درد داره دوباره یه امپول بی حسی زد ولی این یکی چون از قبل هم بی حسی بود دیگه درد نداشت

آها بعد از بچه هم دکتر یکم رحممو ماساژ داد مامام هم گفت چندتا سرفه کن که جفت دربیاد.اه چقدر چندش بود گرم بود از گرماش بدم اومد

بخیه ها که تمام شد مامای بیمارستان اومد گفت بلند شو برو رو ویلچر.خیلی بدنم کوفته بود نمیتونستم خودمو بلند کنم گفتمش حداقل دستمو بگیر کمکم کن بلند شم انگار زورشون میومد.ولی کمکم کرد و رفتم توی اتاقم و روی تختم دراز کشیدم.همش حس درد و ورم داشتم قسکت بخیه ها که مامام معاینه کرد یوقت هماتوم نباشه گفت نه چیزی نیست ولی یکم ورم کرده که روی گاز استریل یه ماده ای ریخت و گفت بزارش روی بخیه ها ورمشو میبره.همون ژشنایی که گفتم تو بیمارستان داشتم اومد پیشم هسته های خرمارو درمیوورد بم میداد میخوردم آبمیوه میداد و خوردم.بعد از کمی گفتن بچه رو بیاریم شیر بده همراهات رو هم بگیم یکی یکی بیان گفتمشون تمام تنم خیس و کثیفه.رفتم توی دستشویی تمام بدنمو شستم بعدشم مامانمو و خواهرمو مادرشوهرم و ...یکی یکی اومدن.

شوهرمو نزاشتن بیاد پیشم.اگه اتاقم فیزیولوژیک بود میتونست بیاد.با وجود اینکه اتاقم خصوصی بود و خودم تنها بودم و مامام رفت کلی اصرارشون کرد که شوهرش بیاد اجازه ندادن.

ساعت ۵عصر هم بعد از اینکه ملاقات بخش تمام شد و بخش خلوت شد بردنم توی بخش اونجا هم اتاق خصوصی گرفتم که شب همراهم میخواست پیشم بمونه هردومون راحت باشیم.توی بخش دیگه هرکی که اومده بود بیمارستان اومدن تو اتاقم یکم پیشم موندن و فق، یه نفر موند

قصه من به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

ببخشید اگر طولانی شد تا جایی که تونستم با جزییات گفتم.سوالی بود درخدمتم

خدایا شکرت...پسر گلم خوش اومدی

2738

درمورد بخیه ها هم مامام بعدا که رفتم پیشش گفت بخیه زیاد خوردی که اذیت شدی بعدش

بعد گفت من همون موقع بهت نگفتم ولی از دکتر هم پرسیدم چرا اینقدر بخیه خورد گفتش بافتش نرم بوده قیچی زدم خود پوستش باز شده

بخیه هارو هم من فقط با سرم نمکی شستم دکتر بتادین داد ولی نگفت چیکارش کنم چند باری هم بتادین زدم روی پنبه رو زدم به بخیه ها ولی زیاد انجام ندادم.نمیتونستمم توی آب و بتادین بشینم.بعد از هر دستشویی هم پماد زینک اکساید رو میزدم به بخیه ها

الانم یه پماد میزنم به اسم مدیلن برای ترمیم پوست

نمیدونم کی بود اسم قرص گیاهی رو ازم پرسیده بود کت دکتر بهم داده بود روز قبل زایمان گفته بود بخور به زایمانت کمک میکنه.اسم قرصش سی لاکس بود

خدایا شکرت...پسر گلم خوش اومدی

نی نی گل من اسم قرص گیاهی و ازت پرسیدم ولی دیر جواب دادی بچم 5 روزشه  

این پماد زینک اکساید و میزنم احساس کشش تو بخیه ها میکنم ینی داره جوش میخوره؟

من بعد هر دستشویی تو افتابه بتادین میریزم خودم و با اون میشورم بعد اب میگیرم با دستمال خشک میکنم بعد سشوار میکشم 

دکترمم به من گفت تو لگن نشین بخیه هات باز میشن 

از 3 شنبه که زایمان کردم روتخت خوابیدم تا الان نمیتونم بشینم 

پس کی این بخیه ها میخوان خوب بشن 

امروز با شوهرم بچه رو بردیم غربالگری 

بهداشتم نزیک خونمونه نمیشد ماشین سوار بشیم ولی تا رفتم و اومدم خونه نمیتونستم از درد وایسم دولا دولا راه میرفتم 


دوستان دیروز که رفته بودم عطاری بهم گفت عرق کاسنی و شاطره هم خوبه 

کسی در موردش اطلاعاتی داره

چقدر در روز مصرف کنم؟

دوستان و خانم های نی نی سایتی عزیز اگر علاقه مند به زایمان طبیعی هستید و بخاطر سابقه سزارین فرصت تجربه این قسمت از علاقه مندی تون را از دست دادید پیشنهاد می کنم به این تاپیک مراجعه کنید تا از تجربیات من و دوستان من که موفق به زایمان طبیعی بعد از سزارین شدیم استفاده کنید😊
حلما برای من از اون چیزی که فکرشو میکردم راحت تر بود.من خیلی میترسیدم.روز آخر رفته بودم پیش دکترم گفتمش سزارینم کن گفت لگنت عالیه حرفشو نزن.من سزارینو تجربه نکردم ولی یه چیزی که برای من خیلی بد بود درد بخیه ها بود که واقعا بیشتر از زایمان اذیتم کردزایمان هم من اصلا داد نمیزدم فقط تو دردا به خودم میپیچیدم.اخرشم که فول شدم حس دفع شدید داشتم دوس داشتم همش زور بزنم.چون خودم میدونستم دیگه مامام رو گفتم فول شدم.رفت و اتاق زایمانو اماده کرد برام توی اتاق زایمانم با یه زور بچم بدنیا اومد.یه چیزه دیگه که برای من اینجور بود توی دردای اخر اصلا گیج و منگ میشی نمیفهمی چی به چیه.من اون اخراش اصلا تو عالم هپروت بودم نمیفهمیدم چی به چی داره میشهبعد از زایمانم هی بهم میگفتن بلند شو بیا بشین رو ویلچر ببریمت اتاق خودت میگفتمشون هیچی بم نگید بزارید یکم همینجا بمونم فعلا بدنم جون نداره تکون بخورمبعدشم که رفتم تو اتاقم خرما خوردم خیلی انرژی داد بهم بعدشم چراغارو برلم خاموش کردن بخوابم ولی کی بود که بخوابه همش خواب و بیداری بودمولی واقعا زایمان یه چیزیه که میگذره این همه ادم زایمان کردم برای خودت سختش نکن به خودت امید بده بگو میتونی.اگه میتونی حتما مامای خصوصی بگیر که هرچی از خوبیش بگم کم گفتم

ممنون عزیزم بابت توضیحات خوبت

فعلا آرومتر شدم

همش خودمو تو اون موقعیت قرار میدم و میگم اون لحظه چند ساعته ک میگذره

بعدش بچمو میبینم و بغلش میکنم.همه چی تمومه

خدا خودش کمک کنه همه زایمانشون راحت باشه منم همینطور 

البته بنظرم چون که تجربه ندارم وحشت دارم الانم همش دارم خودمو آروم میکنم ک بلاخره باید زایمان کنم پس باید تحمل کنم چه بخوام چه نخوام!

مامای خصوصیم که گفتی اگه خدابخواد حتما میگیرم...

یه سوال دیگه

اینکه اگه بتونم بدنم و دردامو کنترل کنم دردای شدید حدودا چند ساعت طول میکشه؟


خدایا تورو بحق عزیزان درگاهت،کمک کن همه ی نی نی ها به موقع و صالح و سالم بیان بغل ماماناشون.آمین🙏

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687