اولین شبی که زیر یک سقف رفتیم با یک عالمه خستگی و دلهره تازه از ایران رسیده بودیم و هردو حسابییییییییی خسته بودیم بزور یک ملافه واسه تخت از تو چمدون بیرون کشیدیم خونمون بزرگ بود و محیط هم نا آشنا در اتاق خواب و از داخل قفل کردیم و غش کردیمممممم ههههه
تو آمدی و خدا خواست پسرم باشی،
وبهترین غزلِ توی دفترم باشی،
تو آمدی وخدا خواست از همان اول،
تمامِ دلخوشی روزِ آخرم باشی،
تمامِ زندگی من و همنفسم 7 آبان 92 چشممون و روشن کرد، خدایا شکرتتتتت