با سلام و خسته نباشید خدمتتون.
من 21 سال و همسرم 28 ساله اس.یکسال نامزد بودیم و دو ساله عروسی کردیم.انتخاب خودش بودم و سنتی ازدواج کردیم.همسرم در دوران نامزدی خیلی خوب و وابسته بود بهم.کوچکترین بی احترامی بهم نمیکرد.ولی از وقتی عروسی کردیم به من اجازه رانندگی نمیده، فحاشی کردن در موقع دعوا از عادتاش شده.شکوندن وسائل در دعوا همیشه هست.اینبار سر مهمون رفتن خونه خواهرم آلبوم عکس و شاسی های عکس عروسیمونو پاره و شکونده.دارم دیوونه میشم کم کم افسردگی میگرم از دستش.هفته پیش سر خونه خواهر و بحث بیخود آلبومو پاره کرد و فحاشی کرد صبرم لبریز شد و با وجود اینکه تا حالا به پدرم چیزی نگفته بودم از دعواهامون، زنگ زدم و پدرم اومد دنبالم و رفتم دو روز خونه مادرم.از طرفی از طلاق میترسه و میدونم خیلی دوسم داره اومد دنبالم و گفت بدون من نمیتونه بدون بیاره.بماند که تو این دعوا با خانواده همسرم درگیر شدم و خیلی دخالت کرد مادرشوهرم(طبقه بالای مادرشوهراینا زندگی میکنیم) و چون تو یه ساختمونیم از تمامی دعواها و مسائل خبردار میشن.و اینکه همسرم کوچکترین مسایل و دعواهارو به مادرش اطلاع میده و ایشونم بسیار سیاستمدار هستن و همسرم فکر میکنه مادرش فرشته اس در صورتی که خیلی حسوده. و اینکه همسرم خیلی مسائل گذشته رو پیش میکشه و نمک به زخم ادم میزنه و وقتی میبینه رو چیزی حساسم بیشتر اذیتم میکنه.چیکار کنم که بهتر بشه و به خانوادش چیزی نگه و بذاره رانندگی کنم و کم تعصبی باشه؟توروخدا کمکم کنید دارم نابود میشم از دستش.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید