2709
درددل‌های مامان/ ماه آخر بارداری تمام نمی‌شود!

درددل‌های مامان/ ماه آخر بارداری تمام نمی‌شود!

1395/01/30 بازدید9358

نی‌نی سایت: وقتی می‌روی در 9 ماه، احساس می‌کنی که دیگر تمام شد! تمام آن ترس‌ها، بی‌خوابی‌ها، گرمای آزاردهنده و... به سر رسیده و تو تا چند روز دیگر پسرت را بغل می‌کنی؛ اما سخت در اشتباهی و باید صبرت را بیشتر کنی چون این ماه قرار نیست حالا حالاها تمام شود و تو تازه در سخت‌ترین قسمت بارداری هستی.
سنگین شدن وزن، ورم کردن تمام اعضای بدن، خارش‌های شکمت که انگار آن هم با تو لج کرده و نمی‌خواهد تمام شود، حالت تهوع‌های شبانه‌روزی‌ات، تکرر ادرار و... همه و همه تمامی ندارد و تو باید استقامت کنی. اطرافیان هم مدام در برابر گلایه‌های تو می‌گویند: «ماه آخره دیگه،... تحمل کن! تو که 8 ماه رو تحمل کردی، این ماه هم روش...»ولی باور کنید سخت است.

چند شبی می‌شود که خواب از چشمانم رفته و نمی‌توانم چشم‌هایم را ببندم و ثانیه‌ای آرامش داشته باشم. تا چشم‌هایم روی هم می‌رود، تازه فکرهای من شروع می‌شود؛ فکر اینکه سزارین شوم یا طبیعی زایمان کنم؟ اینکه کدام‌شان درد کمتری دارد؟ فکر اینکه اصلا می‌توانم مادر خوبی باشم یا اینکه مثلا چه طوری قرار است پسرم را حمام کنم؟ اگر زردی بگیرد چه؟ و یک سری فکرهایی که فقط یک مادر می‌تواند آن لحظه داشته باشد. شاید تا 20 سالگی پسرم را در فکرم مرور می‌کنم و مدام با خودم می‌جنگم. 
چند روزی می‌شود که حرکات خوشمزه و دل‌نشین پسرم کم شده و من استرس اینکه آنجا دارد به او بد می‌گذرد و یا یک وقت خدای نکرده حالش خوب نیست، اذیتم می‌کند. بیشتر حرکاتش شبیه سکسکه است. دکترم برایم سونو و نوار قلب نوشته که انجام دادم و همه چیز خوب بود ولی باز حرکاتش کم است.
همه این افکار و اتفاقات در ماه آخر بارداری‌ام به وجود آمده. دلم می‌خواهد این ماه آخر به چیزهای خوب فکر کنم. اینکه یک موجود زنده تا چند وقت دیگر از داخل شکمم می‌آید توی بغلم و من تصویر زیبای خدا را در چهره او می‌بینم! فکر اینکه قرار است از وجود من شیر بخورد و بزرگ شود فکر اینکه قرار است به او نگاه کنم و روزی هزار بار قربان صدقه‌اش بروم و خدا را شاکر باشم.
گاهی وقت‌ها احساس می‌کنم دلم برای لگد زدنش تنگ می‌شود دلم برای شکمم که قوس زیبایی گرفته تنگ می‌شود دلم برای ناز کردن همسرم که شب‌ها مدام بالای سرم بیدار بود و همیشه برای بلند شدنم دستی سمتم دراز کرده بود، تنگ می‌شود. این حس قشنگ‌ترین حس است و با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.

ارسال نظر شما

login captcha

وصف حال همه مامانای باردار...

خیلی خوب ب تصویر کشیدی دوست من!

منم باردارم و ۳۵هفته تقریبا دیگه این شبا هرشب میگم«خدایااااخسته شدم»

وبیشتر ازاون پارت آخرت دلم گرفت که گفتی همسرت بالای سرت هست و....

من همسرم به خاطر موقعیت شغلیش کل این۳۵هفته ۳شب که چ عرض کنم یک شبم پیشم نبوده 😔

حتی۳ساعت هم نشده کنارهم باشیم ب خاطر موقعیت کاریش😞

فقط هرچند روزی منومیبینه ومیگه وااااای چقد چاق شدی کی تموم میشه دیگه چاق نشی😁

عوضش الهی فداش بشم دخترم که ۱۵سالش همه این کارار وبرام انجام میده شبا پاموروغن بزنه جورابمو بپوشونه دستموبگیره بلندشم بشینم خلاصه وظایف پدرش به دوش دخترمه الهی مامان فداش بشه و امیدوارم منو ببخشه بخاطر این سختیایی که بهش میدم😞

امیدوارم همه مامانا نی نی هاشونوصحیح و سالم بغل کنن..آمین

كاملا وصف حالم بود...

:'(دلم تنگ میشهههههههههه
بارداری یکی از شیرین ترین سختی های دنیاست ....و اینو بدون خیلی زود دل تنگ اون روزا میشی من از اولین روزی که نطفه بسته شد تا پشت در اتاق عمل حالت تهوع و استفراغ داشتم کل نه ماه یه غذای درست حسابی نخوردم ولی الان بعد از سه سال دلتنگ اون شکم گرد و قلمبه و لگد زدنهای دخترکم هستم...الان تو اقدامم برای دومیو منتظر تا دوباره حسش کنم معجزه ی زیبای خدا رو ...از این روزای آخر نهایت لذتت رو ببر که تکرار نشدنیه و به زودی دلتنگش میشی
خیلی زیبا بود.دل نگرانیهای منو نوشته بود.منم هفته ۳۶ م. گاهی اینقد درد دارم میگم کاش زودتر زایمان کنم.هرلحظه میترسم تو خونه تنها باشم یه دفعه درد زایمانم شروع بشه.هر وقت درد دارم فک میکنم درد زابمانه ولی وقتی تموم میشه میببنم نه خبری نیست. به امید اینکه هیچ زنی منتظر نمونه. خدا دامن همه منتظرا سبز کنه ان شاءالله
واقعا انگار من نوشته بودم این مطلبو . با ابن تفاوت که هرکی منو میدید میگفت چی شد پـــس . موعد زایمونت نرسیدددد . آی بدم میومد از این سوال .
روزای اخرکششششش میادمن که روزای اخرهیچی نمیتونستم بخورم هرچی میخوردم بالامی اوردم خیلی سخت بوداماگذشت والان گل پسرم یکسالشه
خیلی عالی گفتی...جالب بود که من وقتی بچم به دنیا ااومده بود دردسر هام اینقدر زیاد شده بود که گاهی می گفتم کاش می تونستم بچم را دوباره بر بگردونم تو شکمم تا از تغذیه و استراحت و دفع و... اش مطمئن باشم و اینقدر دلم شور نزنه.
آخ که حرف دل منو زدید، هفته 39 ام ولی احساس میکنم یکماه دیگه مونده، با وجود خستگی روزانه، شبها فکرم درگیره و خوابم نمیبره
چه زیبا اشکم دراوووومد:(((((

پربازدیدترین ها