فرض کنین ی نفر ی آدم مغرور که به هیچکسی اعتماد نمیکنه بعد یکیو به خودش نزدیک میدونه .... و خب تمام مشکلات غمها شادی های اون طرف براش مهمه و بهش ارزش میده ولی بعد ی مدت ک حالش خوب میشه میره پشت سرشو هم نگا نمیکنه و بهت ارزشی نمیده حتی تو تیره ترین روزای زندگیت و اونجاست که حس تهی بودن پوچ بودن میکنی .... درضمن جنس مخالف نیست مونث حساب کنین ... درصورتی که خیلییییییی اون آدم نزدیک بود انگار از خون خودت باشه مثل خواهر یا برادر خونی