2737
2734
عنوان

داستان زندگیم.........🙃

1142 بازدید | 33 پست

سلام خوبین ؟؟؟ این داستان زندگی دوستمه  مال من نیست پس نگی داری دروغ میگی بعد این داستان یکم یجاهاییش غیر قابل باوری ولی من میدونم دوستم دروغ نمیگه و خودم شاهد بعضیاش بودم.   کسی ک میخواد بگه دروغه از تاپیک بره بیرون یا ب عنوان رمان یا داستان بخونه  . یکم طولانیه ولی از قبل تایپ شده


.من فقط ی  دختر ۱۴ساله بودم دختر آروم و مظلوم .یروز داشتم از خونه دوستم ک چند بلوک بالاتر از ما بود میومدم ولی سر ی موضوع گریه ام میکردم ی پسره ی حرفی بهم زد ک حالمو خیلی بدتر کرد وقتی اومدم خونه فقط گریه کردم اسم اون پسر مازیار بود منم :مهتا. تا اینکه یروز خونه دوستم بودم اینم تو همون ساختمون بود. تو پارکینگ نشسته بودیم ک من پا شدم برم بیرون یهو با مازیار رو ب رو شدم قلبم ریخت از بس ک از مازیار میترسیدم دوییدم تا پایین کوچه داد زدم خیلی خری ما....... نهال . خواستم بگم مازیار ولی ب خودم اومدم گفتم اگه بگم میکشتم البته کم وانمود نشون نداد یادمه گوشمو گرفت گفت چی گفتی ؟؟گفتم هیچی با تو نبودم ب بدبختی از دستش فرار کردم بعد اون ماجرا فکر کردن من و مازیار رابطه ای باهم داریم. تو خیابون پر شده بود من نشستم دم در خونمون گریه ک من بخدا با هیچ پسری دوست نیستم مازیار فهمید ی داستانی شده ( دوستاش بهش گفتن) برای اولین بار مازیار رو آروم دیدم دیدم نشسته ی گوشه ی چوبم دستش

درگیر عشق یکطرفه.  اون کس دیگه ای میخواد ک اصلا دوسش نداره منم ک دوسش دارم اما اون ......

گفتم الان منو با چوب میزنه . صدام زد ازم پرسید چی شده گفتم هیچی مهم نی گفت جواب میدی خودم بفهمم بد میشه واست بهش با گریه گفتم. اولین بار بجای اینکه بهم تیکه بندازه گفت گریه نکن عیب نداره. مگه چی میخواد بشه اصلا منو تو باهم باشیم ب مردم چ. یکم حس خوب ازش گرفتم. گذشت من ۱۶سالم شد اونم ۱۸ یروز ک برف میومد دوستم گفت بیاید بریم بازی مازیارم راضی میکنم بیاد منم رفتم اونروز منو مازیار بازی نکردیم فقط حرف زدیم و خیلی چیزا رو ازش فهمیدم اون شب شمارمو ازم گرفت گفت فردا بهت زنگ میزنم بیا باهم بریم بیرون بعد از اینکه شما مو گرفت ما خیلی جاها دوتایی باهم رفتیم. ولی دوست بودیم فقط دوست. بعد ی مدت فهمید من ی کارایی انجام میدم مثلا با پسرای دیگه زیادی لاس میزنم و شیطونیای خودمو میکنم وقتی فهمید گرفت کتکم زد کل بدنم کبود شد. نمی‌دونم اونشب چجوری رفتم خونه .ولی بازم دوست بودیم .ما بزرگ شدیم و تو ی دانشگاه جفتمون درس خوندیم. ولی تو دانشگاه با ی دختره آشنا شد ک واقعا دوسش داشت واقعا .. من دیگه بعد از اون آدم سابق نشدم ( چون من مازیارو دوست داشتم) شب و روزم گریه حال بد انرژی منفی خب فهمید من یچیزیم هست گفت ی شب قبل اینکه بری خونه بیا باهات حرف دارم ساعت ۱۱شب تو ی بیابون نزدیک خونه قرار گذاشتیم .بهم گفت باید بهش بگم چرا باهاش اینجوری رفتار میکنم منم دلم واقعا پر بود گفتم برو از دوست

درگیر عشق یکطرفه.  اون کس دیگه ای میخواد ک اصلا دوسش نداره منم ک دوسش دارم اما اون ......

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

دخترت بپرس چرا از من میپرسی . اصلا شب برو پیشش ی وقت تنها نباشه بترسه. یا کسی بهش بگه منو تو باهم بیرون رفتیم ناراحت ش . مگه دوسش نداری پس بجای من برو پیش اون منو ول کن . گفت حقیقت رو بگو چته تا تو هستی گور بابا بقیه. من گریم گرفته بود گفتم تو ام عاشق شدی مگه ن؟؟ ناراحت نمیشی اون می‌ره با کس دیگه دست کس دیگه ای رو میگیره کس دیگه ای رو بغل می‌کنه نمی‌خوام بگم هوامو نداشتی ولی نامردیه ت این دوران دوستی من واست هیچ بودم پس چرا دارم دوستی با تورو ادامه میدم بزار اینو تموم کنیم من می‌خوام از تهران برم شاید یکم آروم شم فقط بدون که...... هیچی ولش کن. خوبی بدی دیدی حلال کن اومد بغلم کرد من اون لحظه نمی‌دونستم ناراحت باشم یا خوشحال و بعد رفتم خونه. تو خونه وقتی وسایلم رو جمع میکردم ک برم تمام خاطرات تو ذهنم مرور میشد رفتم تا یکسال خونه دوستم شهرستان زندگی کردم باهم زندگی میکردیم ک یروز دوست دختر مازیار بهم زنگ زد. گفت می‌دونی چیه ؟؟‌ حالم ازت بهم میخوره ازت بدم

درگیر عشق یکطرفه.  اون کس دیگه ای میخواد ک اصلا دوسش نداره منم ک دوسش دارم اما اون ......

 تو باعث شدی مازیار سمت من نیاد دیگه بهم سلامم نکنه ولی من واقعا دوسش دارم.  من برگشتم تهران گفتم بزار برم باهاش حرف بزنم مازیار منو برد تو ی زیر زمین منم چون بهش اعتماد داشتم رفتم درو قفل کرد.  گفت دوباره ب این رابطه بر میگردیم یا ن گفتم من دیگه با تو تو ی رابطه نمیام

درگیر عشق یکطرفه.  اون کس دیگه ای میخواد ک اصلا دوسش نداره منم ک دوسش دارم اما اون ......
2738

حالم بهم میخوره ازین داستانا

اگه نمیتونی مودب باشی رومن ریپلای نکن من به ادبیات چاله میدونی عادت ندارم ناظمتونم نیستم بگم خانومم  مودب باش نی نی یارو تگ میکنم کاربریت رو هوا میره                                       

گفت ‌کاری نکن مجبور شی با من بمونی گفتم چیکار مثلا میخوای کنی الآنم قفل درو وا کن می‌خوام برم کار دارم گفت این حرف اخرته باشه .اون شب ب بدترین حالت بهم تج..او.ز‌‌ .کرد و کتکم زد من مثل مرده بودم . گفت حالا میخوای چیکار کنی .حالا چی ؟؟ گفتم این کارت فایده ای نداشت اگه یک درصد امکان داشت من با تو دوباره دوستی کنم از بین رفت امکان نداره فکر خوبی نکرده بودی. گفت دوشب اینجا بمونی میفهمی چند شب دائم کتکم زد زد زد انقد زد ک بی‌حال شدم حالم مثل ی مرده بود ب غلط کردن افتاده بودم ازش شکایت نکردم چون هنوز دوسش داشتم براش میمردم. رفتم پیش صمیمی ترین دوستم دو س هفته کارم ب خود...شی رسید وقتی خود....... کردم تو بیمارستان ب هوش اومدم فقط مازیار پیشم بود با دوستم. حالش خیلی بد بود خیلییییی . گفت چرا اینکارو کردی

درگیر عشق یکطرفه.  اون کس دیگه ای میخواد ک اصلا دوسش نداره منم ک دوسش دارم اما اون ......

.؟؟ گفتم ب تو ربطی نداره هیچی نگفت. بعد چند وقت ک حالم رو ب راه شد رفتم پیش مادرش مادرش منو دید ترسید گفت کی اینجوریت کرده. گفتم پسرت. خیلی داغون شد اون لحظه. بهش گفتم شما ام جای مادرمی بزار راحت بهت بگم پسرت باهام چیکار کرد همه چیرو ب مادرش گفتم مادرش کلی ازم عذر خواهی کرد گفت نمیتونم تو روت نگاه کنم ولی من گفتم عیب نداره خودتونو ناراحت نکنید بحث من تج..ز نیست بحث من چیز دیگس اگه منو دوست داره چرا داره باهام اینجوری می‌کنه عذابم میده. منو با هر بار کتک زدنش می‌کشه و زنده می‌کنه چرا ها؟؟؟ من دیگه دوسش ندارم دیگه نمی‌خوام کسی تو زندگیم باشه می‌خوام تنها باشم. من برام مهم نی دختر باشم یا ی زن. فقط می‌خوام آرامش داشته باشم ی عالم کرم پودر نزنم ک کسی نفهمه صورتم کبوده . دیروز دوست مازیار اومد پیشم. گفت مازیار دوست داشت ولی می‌دونی چی شد. ؟؟ چی شد ک تورو زد ؟ چیشد دیگه انقدر ازت بدش اومد ؟؟ گفت از وقتی ۱۶ سالت بود مازیار بهت حس پیدا کرد .پسری ک از دخترا بدش میومد . می‌دونی چرا ازت خوشش اومد چون وقتی جایی میرفتی سرت پایین بود با پسرا بحث نمی‌کردی خیلی آروم بودی تو اون سن اصلا سمت دوست پسر نمیرفتی ولی یهو چی شد از ی دختر آروم شدی ی دختر لات ک دائم پیش پسرا بودی میزاشتی بهت دست بزنن. مازیار نباید ازت بدش میومد. تنها دختری ک مازیار ازش شماره گرفت تنها دختری ک مازیار دوسش داشت. حالا چی ؟ بازم میگی از مازیار بدت میاد. مازیار هر چقدر بد اخلاق بود هر چقدر تخس بود ولی حقش این نبود .. من با این حرفا ک بهم زد از دیشب گریه میکنم نکنه واقعا تقصیر خودم بود؟؟ بود ن؟؟؟ مادرش گفت مازیار خیلی وقته خونه نرفته .همش تقصیر من بود  ن؟؟؟؟؟

درگیر عشق یکطرفه.  اون کس دیگه ای میخواد ک اصلا دوسش نداره منم ک دوسش دارم اما اون ......
حالم بهم میخوره ازین داستانا

اگه داستانو نمی‌گفت نمی‌توانستید راهنماییش کنید چون آخر داستانو بخونی نوشته چیکار کنم برم عذر خواهی کنم و بپذیرم تقصیر من بود یا ن. نباید ادامه داد؟؟؟

درگیر عشق یکطرفه.  اون کس دیگه ای میخواد ک اصلا دوسش نداره منم ک دوسش دارم اما اون ......
اگه داستانو نمی‌گفت نمی‌توانستید راهنماییش کنید چون آخر داستانو بخونی نوشته چیکار کنم برم عذر خواهی ...

کاری به راهنمایی ندارم

ازین داستانا حالت تهوه میگیرم

اگه نمیتونی مودب باشی رومن ریپلای نکن من به ادبیات چاله میدونی عادت ندارم ناظمتونم نیستم بگم خانومم  مودب باش نی نی یارو تگ میکنم کاربریت رو هوا میره                                       
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز