۸ سال پیش ازدواج کردم.برای زندگی به شهر شوهرم رفتم.آدم وابسته و ضعیفی بودم.موضوع غربت از همون دوره عقد اذیتم میکرد.بعدا کمتر شد ولی هیچوقت از بین نرفت.اختلاف و دعواهای الکی تو دوره عقد داشتیم.ولی مراسم گرفتیم و وارد زندگی شدیم.من احساس دلتنگی داشتم.شوهرم خیلی به خونوادش اهمیت میداد.من جزو الویتهاش نبودم.چن ماه بعد ازدواجم دچار بیماری وسواس شدم.این بحث و دعواهای ما رو بیشتر کرد.شوهرم و خونوادش اصلا از همون اول کمکی نکردن و فقط سرکوفت زدن.خودمم فقط تونستم یکم مهارش کنم.کاملا خوب نشدم.شوهرم چن سال بود همش طلاق طلاق میکرد.یادم رف بگم تو خونواده پدری هم کلی مشکل داشتم.خواهرم مریضی روح و روان داشت.برادرشوهرم هم بیماری روان شدید داره.ازدواجمون هم فامیلی بود.این ترس که نکنه بچه ما هم مشکلی براش پیش بیاد.باعث شد به بچه جدی فک نکنیم.البته شوهرم میگف چون به درد هم نمیخوریم و تفاهم نداریم بچه دار نشیم.خلاصه علی رعم اصرار من که طلاق نگیریم.زندگیمون به طلاق منجر شد.حس میکنم طلاقمون اشتباهه البته شوهرم پشیمون نیس.خاطرات اذیتم میکنه.شوهرم از اول زندگی مدام منو راهی شهر خودم میکرد.چن هفته میموندم بعد به زور برمیگشتم.کلا بودنم زیاد فرقی براش نداش.ولی...
چندسال ناباروری داشتیم، تجربه رفتن به طب سنتی، iui ،ivfو همچنین تجربه بارداری سخت .لکه بینی،هماتوم ،جفت سرراهی سوراخ شدن کیسه اب و استراحت مطلق و..،در اخر تجربه بزرگ کردن دوتا فسقلی نارس یک کیلو نیمی تقریبا دارم🤕😍.دوستان هرکی سوال داره در این موردها حتما و با کمال میل پاسخ میدم،فقط صلوات برای سلامتی فسقلی هام یادتون نره ،مرسی❤️💋
لطفا امضام رو بخونید !!!!!!!!!!خب هر کاربری اخلاق خاص خودش رو داره به شخصه آدمی هستم که اصلا خوشم نمیاد وقتی بحث جدیه اون وسط چن تا کاربر بیان مسخره بازی دربیارن و به طنز ببندن همه چیز رو!فک کنم خودتون قبول داشته باشید تو هرموقعیتی نباید هر رفتاری کرد!اگه میدونید که اوکی اگه نمیدونید دیر نیست برا دونستنش🙂!من اینجا بیشتر برای راهنمایی شدن میام!دوست دارم کاربر ها تو تاپیک هام نظرات ارزشمندی بدن که بعد ها برای بقیه هم مفید باشه(نه این که حرف های بی اساس و نسنجیده و صرفا برا تفریح و شوخی بزنن)....لطفا تو تاپیکم سوالات سطحی و پیش پا افتاده نپرسید