ما تو روستا زندگی میکنیم کنار خاندان شوهرم دیگه همه فامیلاش هستن بنا ب دلایلی میخواهیم خونمو عوض کنیم بریم تو شهر تو خونه پدرم واسه یکسال شاید بیشتر
بعد مادرشوهرش میگه خونتون ک میبری فردا روز ب پسرم طعنه نزنی ک آره اومدی خونه بابامو فلان خیلی از حرفش بدم اومد ولی جوابشو ندادم
باز دوباره گفت ک آره فامیلاتم حق ندارن بیان خونت باز من چیزی نگفتم میدونستم دنبال بهونس ک پسرش ازش دور نشه
باز گفت ک آره شوهرت بعضی وقتا شاید نتونه بیاد خونه شاید از سرکار بیاد خونه ما بخوابه شما کنمیترسین منم گفت نه بمونه
حالا بنظرتون من چکنم با این زنه