منو همسرم پارسال ازدواج کردیم بعد 1/5 سال نامزدی و بدون پشتوانه و با همت خودمون بود عروسیمون
عموی همسرم با یه خانوم که فک میکنم ازدواج دومشه ازدواج کرد عروسیشونم دو هفته بعد ما بود در حد مهمونی خانوادگی بود
من قبل ازدواجم 3 سال شاغل بودم و خیلی کارم سخت بود یه وقتا 16 ساعت سر کار بودم و یه وقتایی دو روز نور خورشید نمیدیدم
منتها نزدیک عروسی استعفا دادم و با پس اندازم و کمک بابام جهاز خریدم
خلاصه این زن عموی همسرم هم شاغله دو سه ساله و وقتی دید من دیگه سر کار نمیرم همش تو جمع میگه( با اونکه هم ساعت کاریش کمه هم حقوقش عالبه) فلانی همش خونه ای؟ همش خوابی؟ یا بحث بچه میشه سریع هی میگه
تو زودتر باید بیاری( منم بدم میاد)
اصلا باهاش صمیمی نمیشم چون از رفتاراش بدم میاد
همش زندگیشو مقایسه میکنه و مشکلاتشو میگه منم اذمی نیستم که از زندگیم جلو کسی بگم ولی خب حس میکنم یه وقتایی همش میخواد دخالت کنه و منو از چش مادر همسرم بندازه( البته برام مهم نیست ولی این رفتاراش واقعا ازار دهندس)